🌿 هربار که سخنرانی ای سیاسی میشنوم یا سخنرانی های رهبرانمان را میخوانم، از این که سالهاست هیچ حرفی که بار انسانی داشته باشد نشنیده ام، به وحشت میافتم. همیشه همان کلمات است که همان دروغ ها را تکرار میکند.
🌿 و این حقیقت که مردم پذیرای آنها هستند، که خشم مردم این دلقک های تو خالی را از بین نبرده است، به نظرم دال بر این واقعیت مینماید که مردم اهمیتی به این که چگونه بر آنها حکومت شود نمیدهند؛ آری راست است، آنها با بخش کاملی از زندگیشان و به اصطلاح «علایق حیاتیشان» بازی میکنند آری، بازی!
چون هر تلاشی پوچ و بیهوده است، باید زندگی را به خوشی گذراند.
کسی که شکنجه میکند یا می کشد، پیروزی اش تنها از یک چیز خدشه دار می شود و آن این است که نمی تواند احساس بی گناهی کند! بنابراین باید گناه را گردن قربانی بیاندازد تا مجرمیت همگانی، در جهانی بی هدف و بی مقصد، تنها به اعمال زور مشروعیت ببخشد و تنها پیروزی را تقدیس کند. هنگامی که مفهوم بی گناهی از ذهن خود قربانی بی گناه محو شود، قدرت مبدل به ارزشی میشود که قاطعانه بر جهانی نومید حکم می راند.
از همین روست که مجازاتی ننگ آور و ظالمانه، در جهانی که تنها سنگ ها بی گناه اند حکمروایی می کند.
حرف روشنفکران این بود که آدمها اول نیاز به عدالت دارند و مدتها بعد از تحقق عدالت به قلۀ آزادی راه خواهند یافت: انگار نه انگار بردگان هیچ وقت خواب رسیدن به عدالت را هم نمیدیدند. و روشنفکرانی که زورشان میرسید به کارگر اعلام میکردند که آزادی دردی از او دوا نخواهد کرد. کارگر فقط باید به فکر نان شبش باشد. انگار کارگر نمیداند برای تهیۀ نان شبش هم به حداقلی از آزادی نیاز دارد. آری، در برابر ظلم و بیعدالتی دیرپای جامعۀ بورژوایی وسوسۀ بر زبان آوردنِ این قبیل حرفهای اغراقآمیز قوی بود. اما از هر چه بگذریم هیچ کدام از ما که در اینجا حضور داریم یحتمل تسلیم این وسوسه نمیشدیم، نه در میدان عمل نه در پهنۀ نظر. اما تاریخ راه خود را پیموده است و آنچه به چشم دیدهایم وامیداردمان امروز دربارۀ مسائل پیشآمده عمیقتر فکر کنیم.
همواره زمانی فرا میرسد که باید میان تماشاگر بودن و عمل یکی را برگزید. این معیارِ انسان شدن است. ازهمگسیختگیها دهشتبارند و قلب بیباک گرفتار تردید نمیشود. آفریدگار، زمان، چلیپا و شمشیر وجود دارد. یا دنیا مفهومی والاتر از آشفتگیها دارد و یا اینکه به راستی هیچ چیز حقیقیتر از آشفتگیها نیست. یا باید با زمان زندگی کرد و با آن مرد، یا برای دستیابی به زندگیِ والاتر خود را از آن رهانید. میدانم که میتوان آشتیجویانه در سدهی حاضر زندگی کرد و ابدیت را پذیرفت و این همان نهادن است. اما دوست ندارم اینگونه باشم و دلم میخواهد یا هیچ باشم، یا همهچیز.
سخت شکوهمند اما... هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمیارزد ...
📕 هربار که یک سخنرانیِ سیاسی میشنوم یا سخنرانیهای رهبرانمان را میخوانم، از اینکه سالهاست هیچ حرفی که بارِ انسانی داشته باشد نشنیدهام؛ به وحشت میافتم. همیشه همان کلمات است که همان دروغها را تکرار میکند. و این حقیقت که مردم پذیرای آنها هستند، اینکه خشمِ مردم این دلقکهای توخالی را ازمیان نبرده است، بهنظرم دالِ بر این واقعیت است که مردم اهمیتی به اینکه چگونه بر آنها حکومت شود، نمیدهند.
در لحظهای خاص از درد هیچکس نمیتواند کاری برای آدمی انجام دهد.
رنج همیشه تنهاست.
#آلبر_کامو 📕 یادداشتها ➖➖➖➖➖ آقای آلبر کامو میگه رنج تنهاست. و بعد حرفش رو کامل میکنه و توضیح میده که در مرحله خاصی از مواجهه با رنج، انسان تنهایی رو بر میگزینه چرا که متوجه میشه هر حضوری تنها رنج رو مضاعف میکنه. درک پریشانی درونت برای ناظر بیرونی ناممکن میشه و سکوت رو انتخاب میکنی، یا سایر نقابها رو : خشم، مسخرگی، بی تفاوتی، و ...
#حمید_سلیمی ➖➖➖➖➖ وقتی انسان آموخت که چگونه با رنجهایش تنها بماند، آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.
او گفت: کشیشی را میشناسد که در زمان جنگ با دیدن چهرهی جوانی که چشمانش را در آورده بودند، ایمانش را از دست داده بود. تارو ادامه داد: پانلو حق داره. وقتی بشه چشم های یک جوان بیگناهو درآورد؛ اون وقت آدم یا باید ایمانشو از دست بده، یا باید راضی بشه چشماشو در بیارن. #آلبر_کامو کتاب: طاعون