.
هرکسی؛ همرزمی، همخشمی، همرنجی دارد
هرکسی؛ همبزمی، همدستی، همگنجی دارد
آنکه با تو، با تو همرزم است، میخواهد با تو پیروز شود بر دشمن
آنکه با تو همخشم است، میخواهد با تو فریاد کند حق با ماست
آنکه با تو همرنج است، میداند چه کسی رنج تو را میخواهد
آنکه اما نیستی همبزمش، خون فرزند تو را مینوشد
آنکه اما نیستی همدستش، پشت پا میزندت، تا بیفتی از پا، تا بماند بالادست
آنکه اما نیستی همگنجش، میگوید رنج تو گنج من است
تو اگر تن خسته، من آبادم، تو اگر پابسته، من آزادم
آنکه همگنج تو باشد اما میپرسد، رنج تو گنج چه کس باید باشد جز تو؟
رنج ما گنج که میباید باشد جز ما؟
تو سلاحی خواهی ساخت، خواهی ساخت از غرور و کینه، و به همرزمت خواهی گفت
رزممان پاینده، خشممان سوزنده، گنجمان آینده
در شامِ سبز یک بهار
از سفرههای خالی دهقانان گسترده بر اسارت دلگیر روستاها، از قلب خوشه
گندم در مطلع تغزّل باران طلوع خواهی کرد
و دهکده آواز خشم را با تو دوباره خواهد خواند
ادامه در متن پایین