طاقت بیار رفیق
دستم به گل نمیرود. برعکس همسرم که عاشق گل است و یکعالمه گلدان توی پارکینگ جمع کرده و با خاله و مامانم هم بدهبستان گل و گلدان دارد.
بعد از سالها با هم به توافق رسیدیم و گلدانی که طبق سلیقهام باشد خریدیم و گذاشتیم گوشهی پذیرایی.( این تنها گلدان در محدوهی خانه است باقی توی تراس و حیاط و پارکینگاند.)
یک
نخل اریکا خریدیم که بلند باشد و به فضا سرسبزی بدهد. روزهای اول حالش خوش نبود. توی دلم خودم را سرزنش میکردم که این طفلک را اسیر اخلاق گند خودت کردی. تو که سراغش نمیروی چرا کشیدیاش تا اینجا. میگذاشتی برود خانهی کسی که بخواهدش. اما نه. یواشکی از دور به قد بلندش ذوق میکردم و از اینکه توی این خانه دوام میآورد خوشحال بودم.
چند روز پیش که نشسته بودم روی مبل و کتاب میخواندم دیدم ای جان یک غنچهی دراز، یواش یواش باز میشود. فسقلی جان جایش را یافته و خودش را با محیط وفق داده و بله، دارد بزرگ میشود. از آن روز هم یکییکی به غنچهها و برگهای تازهاش اضافه میشود و نازش آخم را درآورده. دوستش دارم. از دور میبینمش و ذوق میکنم. راستش از اینکه با بداخلاقی من ساخته هم بهش افتخار میکنم. هر روز صبح میروم مینشینم روبهرویش و تا قرص تیروئید کمکاریها را جبران کند کتاب میخوانم و زیرچشمی باز شدن برگهای جوانش را میپایم.
دوستش دارم و به این فکر میکنم که ازش یاد بگیرم. تسلیم نشوم. جایی که هستم را سفت بچسبم و نگذارم بداخلاقی و بیمهری جلوی رشدم را بگیرد. باید کاری کنم آن کسی هم که نمیخواسته مرا، به بودن و رشدم افتخار کند.
باید مثل نخل اریکا محکم بمانم، غر نزنم. زردی برگهایم را بهانهی از بین رفتن نکنم و طاقت بیاورم که تغییر همین نزدیکی است.
|هما احمدی طباطبائی| #یادداشت_روز
@homaatabatabaei