Смотреть в Telegram
▪️ گفت‌وگوی شاهرخ مسکوب با پسرش اردشیر: ۲۹ آذر ۱۳۵۷ «دیروز با اردشیر مفصل صحبت کردیم. جای افلاطون خالی. اگر بود از همین گفت‌وگو رساله‌ای فلسفی درمی‌آمد که در عین حال نشان‌دهنده وضع روحی و نگرانی‌های فکری و اجتماعی بسیاری از مردم ما می‌بود. اما چون من افلاطون نیستم از این چند سطر که می‌نویسم چیزی درنمی‌آید. روی هم رفته حرف اردشیر این بود که آیا در این شرایط در خارج ماندن و تماشا کردن درست است. مردم دارند می‌سوزند و ما از دور هم دستی بر آتش نداریم. از طرف دیگر درس هم نمی‌توانم بخوانم. خیلی از بچه‌ها برگشته‌اند به ایران، برای فعالیت در سازمانی دست چپی، نمی‌دانم چه سازمانی و به طور دقیق با چه هدف‌هایی. من دلم می‌خواهد برگردم و با آنها تماس بگیرم و در سازمانشان عضو شوم و فعالیت کنم و در عمل ببینم چه می‌خواهند و چه می‌کنند. جواب من این بود که حال تو را حس می‌کنم. من که پنجاه و چند ساله‌ام آرام ندارم تا چه رسد به تو که جوانِ جوانی. نمی‌توانم تو را منع کنم و نصایح پدرانه به خوردت بدهم. گفت چون از این کارها نمی‌کنی درست به همین علت من هم با تو مشورت می‌کنم. گفتم فقط می‌توانم تجربه خودم را برایت بگویم. گفت همین را می‌خواهم. سال ۱۳۲۷ بود. لیسانس حقوق را گرفته بودم. دکتر ـ عمویم ـ وحشت‌زده بود که توده‌ای شده و فعال هم هستی. می‌خواست مرا از محیط دور کند. اصرار داشت که خرج تحصیل مرا بدهد و من بروم فرانسه. قرض بدهد و وقتی برگشتم پس بدهم، به تدریج. مامان هم از ترس خطر با پیشنهاد عمو موافقت کرده بود. به حزب گفتم، جواب دادند که سنگر را ترک می‌کنی. نکردم، ماندم و پشیمان نشدم. تا سال ۳۴ که به زندان افتادم و در زندان چیزهایی فراوان دیدم و چشم و گوشم باز شد. اما برای آشنایی با فرهنگ غرب برای الفبای فلسفه و ادبیات و برای تته پته و کورمال کردن در زبان‌های دیگر تاوان سنگینی پرداختم و هنوز دارم می‌پردازم. حزب توده هم در کارهایش نزدیک‌بین بود. نمی‌توانست چند سالی از تعداد محدودی کادر که در وضع من بودند چشم بپوشد و بعد آن‌ها را آگاه پس بگیرد. برای آدم شریف سیاست، کار ساده‌ای نیست و دانایی می‌خواهد. گذشت و فداکاری به تنهایی کافی نیست. همان احساس مسوولیت آدم باشرف را زیروزبر می‌کند. اردشیر گفت من اساساً از Politics بیزارم و قصد پرداختن به سیاست را ندارد، می‌خواهم در این مبارزه شریک باشم و بعدش هم می‌روم دنبال کارم. گفتم پس چرا هر سازمانی چپ‌گرا، بیا و یکی از مبارزان باش، یکی چون دیگران که در درستی هدفشان تردید هم نیست: سرنگونی ظلم! گفت افزوده شدن یک نفر به یک ملت اثر چندانی ندارد. در این صورت درس نخواند من، از نظر اجتماع هم که نگاه کنیم، ضررش بیشتر از فایده شرکت در مبارزه است و می‌خواهم کار اساسی‌تری را شروع کنم. گفتم کار اساسی‌تر دانایی می‌خواهد. نه اینکه اول «دانشمند» بشوی و بعد شروع کنی. ولی به هر تقدیر باید بدانی چه می‌خواهی و چه جوری و از چه راه، وانگهی اگر برای کار اساسی‌تری دورخیز می‌کنی که آن، با سرنگونی این دستگاه تمام نمی‌شود که تو بعد بروی دنبال کارت. تازه اول کار است و سال‌ها مبارزه‌های دیگر که ظریف‌تر و از جهت فکری شاید دشوارتر است، زیرا با حریفی دیگر است نه با این بی‌آبرو. از اینها گذشته کسی که پا در سازمانی می‌نهد همچنانکه خود سازمان می‌یابد با اولین فعالیت خود سازمان‌هنده نیز می‌شود. اگر این مسوولیت را می‌پذیری باید بدانی که چه می‌کنی. زیاد صحبت کردیم، در تردید خود مانده بود و مثل من راه روشنی نمی‌یافت. بعداً خسرو و رامین هم آمدند. شراب خوردیم و گپ زدیم و سیاست بافتیم تا آخر شب». 📙 مسکوب، روزها در راه، ۳۴ - ۳۵. 🆔 https://t.center/HistoryandMemory
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств