دیگه از فضای چنل خوشم نمیاد:/ ادمایی که ادشون کردم و با خاطره ای ک گذاشتن سمیشون کردن باعث شدن دیگه از بودن توی چنلم لذت نبرم پس احتمالا دیگه چیزی ننویسم
من یه ایراد بزرگ دارم. خیلی بزرگ. اون هم اینه که واقعا بیش از اندازه و در حد مرگ عمیق فکر میکنم و به چیزهایی که شاید اهمیت چندانی ندارن، تا سر حد خفگی فکر میکنم و بدتر از اون اینه که به یه سری نتایجی میرسم که واقعا درستن... یعنی اکثرا درست بوده و این واقعا و عمیقا دردناکه. نمیتونم درست توضیحش بدم ولی واقعا دردناکه. مثل این میمونه که چشمت به روی یه چیزایی باز میشه که میگی ای کاش هیچ وقت نمیشد. خب حقیقت هم همینه. آدم اگه یه سری چیزا رو ندونه خیلی راحتتر میتونه زندگی کنه.
چندتا از قول های قبل تابستونم و عملی کردم و واقعا ازتمام وجودم میگم که این تابستان خیلی بهتر از تابستون های قبلیم بود یعنی تابستون تا زمانی برام لذت بخش بود که با یکتا خاله بازی میکردیم و یواشکی جیم میزدیم ولی این تابستون بعد چند سال بهترین بود. دیگه بعد تابستون قرار نیست حسرتی بخورم