«بداهت»نکاتی درباب متن نشست صد ونوزدهم حکمت نامتناهی📝 منصور براهیمی
من بر حسب متن دو بخشی آقای قدوسی در «حکمت نامتناهی»، و در حد بضاعت اندک خودم، باز هم بر مسئلهی زبان تأکید میکنم، حتی در بحث از بداهت.
در شمارهی یک پرسش های بسیار مناسبی طرح میشود. در ادامه میکوشم بر این پرسشها بیفزایم.
شمارهی ۲. با ابهام پایان مییابد. میگویند «توجه به همان حقیقتی که بداهت نام دارد و برای ذهن از قبل معلوم بوده ...» اگر از قبل معلوم بوده، پس از قبل موجود بوده، ما در نهایت به نقطهی قبل از غفلت بازمیگردیم، که خود نوعی توقف است. البته میتوان دعوی مرا پرسشی طرح کرد.
ش ۳. ظرف آگاهی یک استعاره است، و از جمله استعارههای رهزن. ظرف «حد و حدود» را به ذهن متبادر میکند. ریخته شدن آگاهی در ظرف هم استعارهی رهزن دیگری است (حتی اگر مدعی شویم منظور ما ظرف بینهایت است، که به راحتی قابل تصور نیست، چه برسد به تصدیق)، این استعارهی دوم، آگاهی را امری مستقل از ظرف و بیرون از آن تصویر میکند.
ش۴. «بخشی» از حقیقت هم استعاره است، چون گویا حقیقت کاملی وجود دارد که ما فقط به «بخشی» از آن دست پیدا میکنیم. به علاوه، در این جا یک حقیقت بدیهی وجود دارد که میگوید همیشه جزء (بخوانید بخش) از کل کوچکتر و ناقصتر است. آیا در حکمت نامتناهی از این حقیقت بدیهی هم میتوان گذر کرد؟
ش۵. وقتی میگوییم «آگاهی قبلی ترکیبی از زوایا و بعدهای مختلف معرفتی بوده» باز هم از استعاره بهره میبریم، که این هم متأسفانه رهزن است. گویی در بیرون حقیقت کاملی وجود دارد که از فرط گستردگی و بزرگی (مانند فیل مولانا) ما فقط میتوانیم زاویهدیدی نسبت به آن پیدا کنیم و با تغییر زاویهدید ابعاد بیشتری از حقیقت بر ما آشکار میشود. اصرار دارم که کاربرد استعارهها در همان گام اول، یعنی در بحث از بداهت، مسئلهسازند و نمیتوان از آنها به سادگی گذشت. میدانم که مقصود آقای قدوسی هیچ یک از آن چه گفتم نیست، اما تأکید میکنم که در مباحث حکمت، زبان و استعارههای معرفتشناختی آن مانع اصلی دیالوگ و گفتوگوی چندجانبه است.
پرسشها و نکاتی را در ادامه طرح میکنم که به نظرم مهم آمد. شاید بگویید جای طرح آنها این جا نیست.
آیا قسمت عمدهی زیست روزمرهی ما بر حسب بدیهیات نیست؟ بیایید زیست خود را در یک روز مرور کنیم.
آیا بدیهیات در گام اول حسی و شهودیاند؟ به عبارت بهتر، وقتی میگوییم آفتاب آمد دلیل آفتاب، از بدیهیترین بدیهیات سخن میگوییم؟
کجا تصور عین تصدیق است؟ باز هم زبان امکاناتی غیرقابل تصور را پیش روی ما قرار میدهد، مثلاً به ترکیباتی مثل «فوق بینهایت»، «برون بینهایت» یا «ترا بینهایت» توجه کنید؟
مثال دیگر. اگر کیهان نامتناهی است، آیا میتوان کیهان به علاوهی یک، یا کیهان به علاوهی بینهایت کیهان را تصور کرد؟ این تصور، اگر امکانپذیر باشد، عقلانی است یا ایمانی؟ اینها به گمان من پرسش در سطح بدیهیات است و ممکن است به نظر برخی از دوستان بچگانه به نظر برسد.
اگر دو به علاوهی دو مساوی با چهار، یک حقیقت بدیهی در ریاضیات است، میپذیریم که فقط ذهنی است و هیچ مابهازای بیرونی ندارد، اما وجود و هستی دارد، به قول قدمای ما وجود ذهنی دارد. اما بدیهیات ریاضی کاربرد بیرونی (مثلاً در فیزیک) دارند. مدل یا سرمشق ریاضی در دنیای بیرونی هستی فیزیکی پیدا میکند. پس آیا حقایق بدیهی نوعی سیلان مدام میان درون و بیرون. میان شکلگیری و تحقق، و میان امر بدیهی و امور غیر بدیهی نیست؟
تصور ما از کمال چیست. آیا نامتناهی کامل با کمال یافته قابل تصور است؟
آیا وجود بینهایت در ریاضیات اصلی بدیهی است؟ در این صورت، آیا اعتقاد به وجود بینهایت یک انتخاب است و به راحتی میتوان انتخابی دیگر داشت؟
آیا میتوان گفت که نفی هر امر بدیهی نامعقول است و برای پذیرش این نفی باید عقلانیت را رد کرد؟
آیا حقایق بدیهی نوعی همانگویی (گزارهی توتولوژیک) است(درخت، درخت است)؟
آیا امر بدیهی تصور همراه با تصدیق است یا درک بدون اثبات؟
آیا میتوان گفت امور بدیهی با شواهد تجربی قابل رد یا اثبات نیستند؟
آیا حقایق بدیهی موجب دور باطل میشود؟
آیا اصل موضوع را میتوان بدیهی فرض کرد، مانند اصل اقلیدس در هندسهی اقلیدسی؟
آیا حقیقت نامتناهی خودش یک اصل بدیهی است؟ اگر پاسخ مثبت است آیا دچار دور باطل نمیشویم؟
آیا بدیهیات حقایقی عمومی است که نیاز به اثبات ندارند، یا صرفاً «نقاط شروع»اند که عموم بر سر بدیهی بودن آن توافق میکنند؟
از این که حوصلهی همه را سر بردم، عذرخواهی میکنم. این که میگویم بند بند پیش برویم بابت همین است که حدیث مفصل نقل نکنیم.
@hekmatenamotanahi@bashgahandishe