باری به دوش سخت پریشان مانده ام
از ناتوانی ام بسی حیران مانده ام
یارب نظری چند به حال من مسکین
ورنه که چنان بی سرو سامان مانده ام
در امتداد راه، کاین دلم تنهاست
با صد هزار سودا پریشان مانده ام
سخت است بیکسی اندر میان جمع
در قله های سرد من عریان مانده ام
نامیست فقط مرد، در این دیار درد
ملولم از این جمع و هراسان مانده ام
چون آتش جهنم، باشد مهد ظلم
در این سرای ذلت ویران مانده ام
سخت است زندگی با درد بیکسی
با این چنین درد، بی درمان مانده ام
دنیای نامروت بر ما نداشت حرمت
از قسمتم به گوشهی نسیان مانده ام
#のıꪖꪑ๑ꪀの