براساس آموزههای کلاسیک مارکسیسم، انقلاب کمونیستی در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری رخ میداد. ولادیمیر لنین تبصرهای مهم در این آموزه ایجاد کرد: انقلاب در کشورهای نیمه پیشرفتهای همانند روسیه هم که دارای تضادهای اجتماعی حاد و تعدیل نشده هستند، میتواند رخ دهد اما شرط بقا و تداوم آن انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایهداری است. او و تروتسکی در آغاز انقلاب روسیه تاکید میکردند که این انقلاب، بدون وقوع انقلاب در آلمان نمیتواند به حیات خود تداوم بخشد. اما انقلاب در آلمان و دیگر کشورهای پیشرفته سرمایهداری به وقوع نپیوست و این مسئله وحشتی بزرگ برای کمونیستهای روسی بود.
استالین در پاسخ به این وضعیت و در تقابل با تروتسکی که قادر نبود از اصول کلاسیک چشم پوشی کند، تز "سوسیالیسم در یک کشور" را مطرح کرد، به این معنا که روسیه با انسجام و تلاش طاقت فرسا در راه صنعتی شدن میتواند سوسیالیسم را در خاکش رویش دهد و نه تنها امکان انتظار برای انقلاب جهانی را فراهم کند، بلکه با قدرت نظامی و اقتصادیاش از آن حمایت کرده و به پیروزی و بقای آن مدد رساند.
این فرمول جوهره حیات اتحاد جماهیر شوروی در دهههای بعد بود. این کشور پیش از هرچیز ماموریت پشتیبانی از انقلاب جهانی و روند کمونیستی کردن جهان را بر دوش داشت. حیرت انگیز برای کمونیستها آن که پس از آن تاریخ نه تنها در هیچیک از کشورهای پیشرفته انقلاب رخ نداد، بلکه انقلابهای بعدی مخصوص کشورهایی بود که به مراتب از خود روسیه هم عقبماندهتر بودند: چین، کوبا، ویتنام و....این کشورها نه تنها قادر نبودند به روند ساخت سوسیالیسم در روسیه و اقتصاد آن کمکی برسانند، بلکه برای ادامه حیات خود محتاج کمکهای اقتصادی و نظامی کلان مسکو بودند.
موج بعدی کشورهایی به اردوگاه سوسیالیسم پیوستند، در اغلب موارد از قبلیها هم عقب ماندهتر بودند: افغانستان، اتیوپی، سومالی، آنگولا، لائوس، کامبوج و نیکاراگوئه. کشورهای اروپای شرقی هم که در مجموع بدون انقلاب و از طریق پیشروی ارتش شوروی در دوران جنگ دوم به این اردوگاه پیوسته بودند، برای گذران اقتصاد دستوری و ناکارامد خود نیازمند پول تو جیبی ماهانه مسکو بودند. لنین خود اعتراف کرد که هنگام کسب قدرت، چیز چندانی برای پایهریزی یک اقتصاد سوسیالیستی، در آثار مارکس نیافت و بیشتر از اقتصاد زمان جنگ امپراتوری آلمان الگو گرفت. لفاظیهای خوشآهنگ فلسفی به هنگام عمل و آغاز حکمرانی توخالی بودن خود را ثابت کردند و هیچیک از حکمرانان مارکسیست در چهارگوشه جهان راهی به جز یک اقتصاد تمام دولتی نیافتند.
در واقعیت ملموس مارکسیسم نه پیشرو بود و نه منطبق بر تحولات تاریخی آینده و هیچ حرفی برای کشورهای پیشرفته سرمایهداری نداشت. مارکسیسم دقیقا برخلاف آموزههای مارکس، تنها در جوامع توسعه نیافتهای که قادر نبودند چالسهای دشوار آغاز دوران تغییر اجتماعی یا صنعتی شدن را مدیریت کنند، مجال عرضاندام مییافت. اگر به روند وقوع انقلابات سوسیالیستی از قرن نوزدهم بدینسو تامل کنیم، نتایج شگفتآوری بدست میآید: در اواخر قرن هجدهم و نیمه قرن نوزدهم چندین خیزش سیوسیالیستی در فرانسه، در پایان دهه دوم قرن بیستم دو خیزش ناکام در آلمان و دو خیزش ناکام دیگر در مجارستان و بلغارستان، در همان زمان انقلاب پیروز سوسیالیستی در روسیه، سپس در نیمه قرن بیستم انقلاب در چین و پس از آن در کوبا، ویتنام و....
نکته مهم آنکه پیشرفتهترین اقتصادهای سرمایهداری، یعنی ایالات متحده و انگلستان، حتی یک خیزش ناکام سوسیالیستی هم رخ نداد و هیچ حزب یا جنبش نیرومند مارکسیستی در این کشورها زاده نشد. مارکسیسم نه آلترناتیو یا مرحله ناگزیر و پیشرفته تاریخ، بلکه یک عارضه و بیماری عفونی بود که در هنگام ناتوانی حکمرانان و طبقه حاکم در مدیریت تضادها و تغییرات اجتماعی مجال بروز پیدا میکرد.
✍ توس طهماسبی
@shahyarram@HANIcompanyهمراهان اندیشمندان و نوآوران ایرانیان