يَا مُجِيبَ أَلْمُضْطَر
#امینِ_زهرا...
❤.
لباساشو با نظر من میخرید...
❤میگفت:
"باید واسه تو زیبا باشه...
❤ "
وقتی واسه خرید لباس جشن عقد رفتیم...
💕با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و...
نسبت به دوخت لباس دقیق بود...
حتی به خانوم مزوندار گفت:
"چینهای لباس عروس باید رو هم قرار بگیره و...
اصلاً خوب دوخته نشده..."
فروشنده عذرخواهی کرد...
وقت تحویل لباس...
خانومه گفت:
"ببخشید لباس آماده نیست...!
گلاشو نچسبوندم...!"
با تعجب علتشو پرسیدیم...
گفت:
"راستشو بخواید...
همسرتون اونقد حساسه که گفتم...
خودشون بیان و جلوشون گلا رو بچسبونم...!"
امین گفت:
"اگه اجازه بدید،چسب و وسایلو بدید خودم میچسبونمشون...!
حدود ۸ ساعت اونجا بودیم...
تموم گلای لباس و دامنو...
حتی نگینای وسط گلا رو...
خودش با حوصله و سلیقه تموم چسبوند...!
تموم روز جشن عقد...
💕حواسش به لباس من بود و...
از ورودی تالار،چینای دامن منو مرتب میکرد...
❤اونقد منو وابسته خودش کرده بود...
❤اونقد واسش احترام قائل بودم...
❤که حتی وقتی واسه مهمونی میرفتیم خونه مامانم اینا...
عادت کرده بودم کنار مبل بشینم پایین پاش...
💕هر چی میگفت:
"بیا بالا کنارم بنشین…
💕من اینجوری راحت نیستم..."
میگفتم:
"من اینطوری راحتترم...
💕دستمو رو زانوهات میذارم و میشینم...
❤"
امین میگفت:
"یادت باشه...
.
#دود_اگر_بالا_نشیند_کسر_شأن_شعله_نیست...
#جای_چشم_ابرو_نگیرد_گر_چه_او_بالا_تر_است…
.
راستش...
همیشه دلم میخواست...
همسرم...
💕جایگاهش بالاتر از من باشه...
امین همه جوره هوامو داشت...
💕واسه همین عجیب نبود...
که تموم هستیمو...
بپاش بذارم...
💕.
(همسر شهید،امین کریمی)
@hamsardarry 💕💕💕