#بخش_اول🎆 #زندگینامه📝#فصل_اول🖇#یک_تبسم_یک_کرشمه_یک_خیال🎈🌨زمستان سرد سال نود، چند روز مانده به تحویل سال، آفتاب گاهی می تابد گاهی نمی تابد. از برف و باران خبری نیست، آفتاب و ابر ها با هم قایم باشک بازی میکنند. سوز سرمای زمستانی قزوین کم کم جای خودش را به هوای بهار داده است، شبهای طولانی آدمی دلش میخواهد بیشتر بخوابد یا نه شبها کنار بزرگترها بنشیند و قصه های کودکی را در شب نشینی های صمیمی مرور کند.
👨👩👧👦چقدر لذت بخش است تو سراپا گوش باشی، دوباره مثل نخستین باری که آن خاطرات را شنیده ای از تجسم آن روزهای حس دلنشینی زیرپوستت بدود وقتی مادرت برایت تعریف کند: "تو داشتی به دنیا می اومدی همه فکر میکردیم پسر هستی، تمام وسایل و لباساتو پسرونه خریدیم، بعد از به دنیا اومدنت اسمت رو گذاشتیم فرزانه، چون فکر میکردیم در آینده یک دختر درس خون و باهوش میشی." همان طور هم شد دختری آرام و ساکت به شدت درس خون و منظم از تابستان فکر و ذکرش کنکور شده بود.
📙درس عربی برایم سخت تر از هر درس دیگری بود، بین جواب سه و چهار مردد بودم، یک نگاهم به ساعت بود یک نگاهم به متن سوال، عادت داشتم زمان بگیرم و تست بزنم، همین باعث شده بود که استرس داشته باشم، به حدی که دستم عرق کرده بود، همه فامیل خبر داشتند که امسال کنکور دارم، چند ماه بیشتر وقت نداشتم، چسبیده بودم به کتاب و تست زدن و تمام وقت داشتم کتابهایم را مرور میکردم، حساب تاریخ از دستم درآمده بود و فقط به روز کنکور فکر میکردم.
#ادامه_دارد...
🖋@hamsardarry 💕💕💕