💢 قهرمان دختر مغول
💢🔻خاطرهٔ ارسالی یکی از خوانندگان:
✳️ ... اون روز بارونی زیبا آخرهایِ خرداد رو در وین هرگز فراموش نمیکنم. مدرسِ جوانِ کلاس از همهٔ ما خواسته بود که بگیم قهرمان و الگویِ زندگیمون کیه. نوبت رسید به دخترکِ جوانِ آرومی با چشمایِ بادومی و صورتِ گردِ بامزش که برایِ ادامه تحصیل و گرفتنِ دکترا در یک رشتهٔ هنری به وین اومده بود. از مغولستان اومده بود. اولین مغولی بود که از نزدیک میدیدم. آروم و خجول و مهربون بود. شروع به حرف زدن کرد. هر چه اون بیشتر از قهرمانِ زندگیش حرف میزد و ما همه با چشمهایِ از حدقه در اومده بر و بر نگاهش میکردیم.
با تمامِ احساسش از مردِ مهربان و فداکاری حرف میزد که میگفت عاشقانه دوستش داره و در تمامِ زندگیش سعی کرده اونو الگویِ زندگیش قرار بده. با زیباترین کلمات قهرمانِ زندگیشو توصیف میکرد و تحسینش میکرد و اونو مثلِ "پدری مهربان" میدونست. هر چه اون بیشتر میگفت، ما شوکهتر میشدیم. خب راستش دوست داشتنِ آدمی که اون توصیف میکرد، کاملاً منطقی و طبیعی بود. ولی همهٔ ما شوکهٔ نامی بودیم که اون این توصیفات رو در موردش میکرد. اینقدر برایِ همهٔ ما عجیب بود که وقتی حرفاش تموم شد، فقط بر و بر نگاهش میکردیم.
با لبخندی رویِ لبش منتظر بود که اگر سؤالی داریم بپرسیم یا تشویقش کنیم. من درست روبروش نشسته بودم، آروم و با احتیاط ازش پرسیدم: "اینا که گفتی راجع به چنگیز خانِ مغول بود یا یکی دیگه؟ " با اطمینان جواب داد: "چنگیزِ بزرگ، تموچینِ عزیز، اون مردِ بزرگیه." مدرسِ جوونِ کلاس رویِ تختهِ وایت بردِ کلاس اسمِ چنگیز رو با حروفِ انگلیسی نوشت و پرسید: "اینو میگی؟ " دخترک خوشحال و مطمئن گفت بله. من تنها ایرانی کلاس نبودم. پسرِ جوانی گفت: "چنگیزخان یه قاتله، یه خونخوار بزرگ، تو اینو نمیدونی؟؟ " دخترکِ مغول با چشمهایِ در اومده فوری منکر شد، نه این اون نیست، اشتباه میکنین. اون مهربون و بزرگ و فوقالعاده بوده.من بهش توضیح دادم: "اون به کشورِ من حمله کرده و تقریباً هر کی سرِ راهش بوده کشته. به خیلی کشورها رفته و این کار رو کرده،. معروفه. اون کجاش مهربون و فوقالعاده و قهرمان بوده؟ "
دخترک اصرار کرد: "اشتباه میکنین. با یکی دیگه اشتباه گرفتین." خانمی از لهستان که با نامزدش کلاسها رو شرکت میکرد، کنارِ دخترک مغول نشسته بود، رویِ گوشی موبایلش، عکسِ چنگیزخان رو بهش نشون داد و توضیحاتِ زیرِ عکس رو براش خوند. دستهایِ دخترک میلرزید. همه شروع کردن هر چی راجع به چنگیزخان میدونستن به دخترک گفتن. شوکّه بود، با چشمایِ پراشک گفت: "اینا دروغه، اینا رو حتماً دشمناش گفتن. اون مردِ بزرگ و مهربونی بوده." هر چه ما اصرار میکردیم، اون منکر میشد. دیگه داشت عصبانی میشد. هی میگفت: "مهربون بوده." همکلاسی شیطونِ آلمانیمون خندید و گفت: "به هر کسی میشه لقبِ مهربون داد غیرِ چنگیزخان مغول،" و یه عکسِ ترسناک از چنگیزخان رویِ موبایلش به دخترک مغول نشون داد. دخترک گوشی موبایلشو در آورد و عکسِ بک گراندِ گوشیشو نشونمون داد و گفت: "اشتباه میکنین، اینه."
اینقدر حرفهاش برایِ همهٔ ما عجیب بود که همه با هم یهو زدیم زیرِ خنده. کی فکر میکرد یه روزی بشینیم و به یه نفر که در وصفِ انسانیتِ چنگیزخانِ مغول حرف میزد گوش بدیم آخه؟ دخترک با چشمایِ اشکی و ناراحت نگاهمون میکرد. مدرسِ جوونِ کلاس سعی کرد میونه رو بگیره: "چند تا لینک از چند تا کتابخونهٔ معتبر برای همه میفرستم، اونا رو میخونیم و دفعهٔ بعد در موردش حرف میزنیم، چطوره؟ "
اون دخترِ مغول دیگه هرگز به اون کلاس نیومد. نمیدونم هیچوقت اون لینکها رو خوند یا نه. شاید خوند و نتونست با حقیقت روبرو شه. نمیدونم! ولی اینو میدونم که من خودم چندین روز خوب نخوابیدم، صدها بار از خودم سؤال کردم: "چنگیزهایِ زندگی من کی هستند؟ " سوالِ خیلی ترسناکی بود...
✅ اون روزِ بارونی فهمیدم شجاعانهترین کارِ دنیا حرف زدن با آدمها از کشورها و با فرهنگهایِ مختلفه. و فرصتِ دادن به خودمون که گاهی دنیا رو با چشمهایِ دیگران هم ببینیم. تا وین بودم، تمامِ جلساتِ اون کلاس رو شرکت کردم، و از اون روز تمامِ تلاشمو کردهام که قهرمانی در زندگیم نداشته باشم.
#زاویه_دید ⬅️ سهند ایرانمهر
⭕️ @hamidhossaini