احترام به معلم:
نقل خاطرهای از دکتر مصطفی مصباح زاده، هنگامی که در زمان رضاشاه بزرگ، با دکترای حقوق با درجه ستوان سومی در ارتش خدمت میکرد:
خبردار ایستاده بودم.
سرلشگر شقاقی گفت: تو حقوق خواندهای؟
گفتم: بله.
گفت: دکتر در حقوق هستی؟
گفتم: بله.
گفت: اعلیحضرت دستور دادند تا یک کلاس عالی قضائی، اینجا ترتیب داده بشود.
و ما فکر کردیم تو بروی در این کلاس، درس بدهی.
گفتم: هر طور امر بفرمائید.
یک هفتهای گذشت
و دو مرتبه مرا خواست
و گفت: انتخاب شما، مشکلی برای ما ایجاد کرده
و آن مشکل اینست که شما ستوان سوم هستی
و باید بروی برای افسران ارشد سرهنگ
و سرتیپ
و سرلشگر درس بدهی. سابقه نداشته برای ما که یک ستوان سومی، برود برای یک سرلشگر درس بدهد. در نتیجه معلوم نیست سر کلاس که میروید شما باید به این افسران ارشد سلام بدهید یا آنها باید به شما سلام بدهند.
گفتم: هر طور که بفرمائید.
گفت: دانشکده افسری نتوانست تصمیم بگیرد، پرونده را فرستادند به وزارت جنگ.
یک روز، سرلشگر نخجوان که وزیر جنگ بود، مرا خواست
و تا وارد اطاق شدم، گفت: تو با این هیکلت میخواهی بروی به افسران ارشد درس بدهی؟
گفتم: هر طور بفرمائید.
گفت: خوب سلام بهشان بده.
گفتم: هیچ اشکالی ندارد. هر طور که امر بفرمائید.
گفت: نه، باید این پرونده را بفرستم به ستاد ارتش.
پرونده را از وزارت جنگ، فرستادند به ستاد ارتش.
سرلشکر ضرغامی، رئیس ستاد ارتش بود که مرا احضار کرد. او مردی بود خیلی متدین. بعدها فهمیدم که ریشی داشت
و خیلی منظم، آدم خیلی آقائی بود. رفتم پیشش خبردار. نگاهی به سرتاپای من کرد
و گفت: شما برای دانشکده افسری، برای وزارت جنگ
و برای ستاد ارتش، زحمت ایجاد کردید. کس دیگری غیر از تو نبود که انتخاب کنند که حالا همه گیر کنیم
و ندانیم که چه بکنیم؟
او چنین ادامه داد: خوب، برو سر کلاس
و سلام بده به اینها.
گفتم: خیلی خوب.
بعد، یک مرتبه دیدم پشت میزی که نشسته بود، سرش را انداخت پائین، یک دو دقیقهای هیچی نگفت. بعد گفت: «نه، ما این موضوع را گزارش شرفعرضی تهیه میکنیم، هر طور اعلیحضرت امر فرمودند، آن طور عمل میکنیم، چون سابقه ندارد یک همچین چیزی».
ما را مرخص کرد. رفتیم
و یک هفته، ده روز بعدش، مرا خواست. این دفعه که رفتم توی اطاقش، دیدم وضع عوض شده است. از پشت میزش بلند شد
و آمد با من دست داد. خیلی به من احترام کرد
و گفت: امر اعلیحضرت را به شما ابلاغ میکنم. بعد، از پشت میزش بیرون آمد
و به حال خبردار. من هم همین طور به حال خبردار ایستادم. گزارش را از اول که دانشکده افسری گزارش کرده بود، تا پایانی که به عرض رسیده بود، یکی بعد از دیگری، همه اینها را خواند، بعد به آنجا رسید که حالا اعلیحضرت رضا شاه، چه دستور دادند.
رضا شاه دستور داده بود
و جملهای که رضا شاه گفته بود این طور بود «به این ستوان ۳ ، احترام استاد شود».
بنابراین، باید افسران ارشد ارتش، در سر کلاس، به من سلام میدادند
و پایه این کار از اینجا در ارتش ایران گذاشته شد. یعنی، قبل از من، هیچ سابقهای نبود که اگر یک کسی با یک درجه پائینتری میخواست درس بدهد، چه باید میکردند. من، اولین افسری بودم که در باره من تصمیم گرفته شد
و تا انقلاب هم دیگر این رویه ادامه داشت.
من وقتی میرفتم سر کلاس، یک سرتیپ دادوری بود که رئیس امور مالی ارتش بود، او ارشد کلاس بود، من وقتی که وارد کلاس میشدم، میگفت برپا، خبردار!
تمام افسران ارشد، همه به حال خبردار میایستادند. منِ ستوان ۳ میرفتم پشت میزم، شمشیرم را باز میکردم میگذاشتم روی میز. بعد هم با خونسردی
تمام میگفتم: آزاد.
بعد هم آنها مینشستند
و درس را گوش میکردند. بعد که میخواستم از کلاس بیرون بیایم، باز همین برنامه اجرا میشد. او بلند میشد برپا
و خبردار میگفت
و من، یک آزاد میگفتم
و از کلاس میآمدم بیرون.
وقتی که از کلاس میآمدم بیرون، بعضی از این افسران که اشکال داشتند. سوال داشتند. میآمدند در محوطه دانشکده، وقتی که از من سوال میکردند، دستشان را بالا می بردند، آن وقت شاگردهایی که مثل من، درس میخواندند، میگفتند که من از خانواده سلطنتی هستم که اینها به من سلام میدهند. ولی خوب، من رعایت ادب را میکردم
و تا این دستش را میبرد بالا، من دستش را میآوردم پائین
و همین طوری، با هم صحبت میکردیم.
این خاطره را برای این گفتم که یک ذکر خیری از مرحوم رضا شاه کرده باشم که چقدر این مرد متوجه مقام معلم بود.
"نقل از مصاحبه دکتر غلامرضا افخمی با دکتر مصباح زاده، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات
#آزادی_فوری_پادشاهیخواهان_و_تمام_زندانیان_سیاسی #یک_ملت_یک_پرچم#بازگشت_به_مشروطه #بازگشت_از_کژراهه_۵۷@gurd_shah