دلم چیزی نمی خواهد به جز دیوانه ات بودن ،
خیالت در دلم باشد ، به دل ویرانه ات بودن ،
نه غیری در سرم باشد نه غیری خاطرم آید ،
تو دُرّ وُ گوهرم باشی ، و من دردانه ات بودن ،
نه ساقی و نه پیمانه ، نمیخواهم ز بیگانه ،
تو را خواهم تورا خواهم ، ز لب مستانه ات بودن
چنان باشم که مجنون را همی بر حیرت اندازم ،
ز مجنون رشک بر خیزد چنان افسانه ات بودن
به دورت آنچنان گردم که بال و شهپرم سوزد ،
تو شمع محفلم باشی ، و من پروانه ات بودن ،
به اندک قانعم جانا کزین افزون نمی خواهم ،
تو باشی جان و جانانم ، و من جانانه ات بودن ،
گهی خاک درت باشم گهی در منظرت باشم ،
نمی دانم چه میگویم غرض هم خانه ات بودن ،
پیاپی بوسه بستانم نه یکباره دو صد باره ،
شراب آتشین باشم ، به لب پیمانه ات بودن ،
به هر شرطی تو فرمایی سراپا چشم و طاعاتم ،
بگو دیوانه ات بودن ؟ و یا فرزانه ات بودن ؟
تو عقلِ عقل ماهستی ، و من از جمله طفلانم ،
غلط گفتم چه فرزانه ، همی طفلانه ات بودن ،
به
#راحم دلبری بنما غزل گو وُ غزل بستان ،
زمن کاری نمی آید ، مگر دیوانه ات بودن
@GreenShadows6راحم_تبریزی