با قیامِ سبزهها از خاک با طلوعِ چشمهها از سنگ با سلامِ دلپذیرِ صبح با گریزِ ابرِ خشم آهنگ سینهام را باز خواهم کرد. همرهِ بالِ پرستوها عطرِ پنهان ماندهی اندیشههایم را باز در پرواز خواهم کرد...
بهار میشود یکی دو روز دیگر از پگاه چو چشم باز میکنی زمانه زیر و رو زمینه پر نگار میشود زمین شکاف میخورد به دشت سبزه میزند هر آنچه مانده بود زیر برف جوان و شسته رُفته آشکار میشود..