می خواهم بگویم من عاشقم
اما احساس شرم می کنم
خودم را احمق نشان دهم !
پس می گویم متنفرم ،
می خواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بسلامتی ،
می خواهم بگویم
سلاماما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر می کنم هیچکس را نمی بینم ،
می خواهم بگویم خداحافظ
اما می ترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمی گویم
اما این طوری سکوت سنگین می شود
پس می گویم دارد باران می بارد ،
می خواهم بگویم سرد است
اما کسی نیست تا بشنود
پس یک لباس گرم تر می پوشم ،
می خواهم بگویم دارم می روم
اما هیچ کسی این دور و برها نیست
پس واقعا می روم ،
می خواهم بگویم گنجشک
اما ممکن است سوتفاهم شود
پس می گویم سنگ ،
می خواهم بگویم چرا
اما هیچکسی جواب نمی دهد
به سوال های ابلهانه
پس چیزی نمی گویم هیچ چیز ،
می خواهم بگویم چه عالی است
اما هیچکس درباره مزه اش بحثی ندارد
پس می گویم دیروز ،
می خواهم بگویم اما نمی گویم
چون نمی توانم و وقتی که نمی توانم !
نمی خواهم ،
می خواهم بگویم می خواهم
اما رویاها همیشه اتفاق نمی افتند
پس می گویم کارامل
یا می گویم کلک زدن !
می خواهم بگویم یوهو ها ها ها ...
اما از چنین قضیه ای چیزی گفته نشده بود
پس می گویم اهمیتی ندارد
اما نه آن قدر بی اهمیت ،
که بعد از همه ی این حرف ها
تو باز هم نمی خواهی هیچ چیزی بگویی ..!
#دایوا_چیپاوسکایتهترجمه آزیتاقهرمان