بر خستگی شبانه ام تکیه می زنم و تو را به یاد می آورم،تو را می نویسم و تو را ...
از نام بلندت ای سپیدار سپید ،به آسمانی می رسم که در تلالو آفتابش طلوع ستارگان همیشه روشن امید را می بینم.
روز های زیادی است که از با توبودن گذشته است و حرف های نگفته ای که در غیابت نسروده ام و به هیچ سنگ کناره ای ،نخراشیده ام.
و من همچنان بدنبال این هستم که تورا به یاد بیاورم که دیدن تو اگر چه دور ،اگرچه بعید ،ولی شیرین است برای این کام تلخ زده از روزگار.
حرفهای باران و ابر، بر پهنه آسمان دلتنگی من نشسته است و من در حسرت اینکه اینبار،چگونه پاییز می خواهد خودش را به من نشان دهد با اینهمه حزن نبودنت که از پوسته درختها جاری است.!!
آه از این روزهای بلند تابستانه! که تنها می توان به انتظار خبرهای خوبی نشست که در راهند.
احساس می کنم بر روی ناهموار مسیری ،قدم می زنم که در هر پستی اش،شیشه های شکسته،پاهایم را آزار می دهد.
کلمات را نمی شناسم،واژگان از من دوری می کنند ،گویی دهان من خارزاری است که حباب واژه ترس آن دارد که زبانم ترک بردارد.
راستش رابخواهی خودم هم نمی دانم چه می گویم وچه می بینم که هر جا نگاه می کنم تنها تورا می خواهم و تنها تو را می بینم.
گفتی که به زودی خواهی آمد.این زود آمدنت را بگو تاچندین شماره،بشمارم که معنی رسیدن در زبانم بچرخد.
آخر این
پریشانه هم رسید.تنها دستاویزی که می توان به آن چنگ زنم و لرزش دستان و شور و شعف دل را در آن بپیچانم،تنها یک ترکیب شورآفرین است،"دوستت دارم ای دور ،ای نزدیک"
#پریشانه #جواد_ساده