✔️"گمشده_در_خیال "✔️

#میرمحمد_شهیدی
Канал
Политика
Юмор и развлечения
Музыка
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала ✔️"گمشده_در_خیال "✔️
@gomshode_dar_khialПродвигать
362
подписчика
6,28 тыс.
фото
2,71 тыс.
видео
1,05 тыс.
ссылок
ƒαянα∂❤кια شعرهایی که وقت تنهایی به ذهنم تراوش می کنند... حرفهای دلم... از رنجی که می برم... رازهای نهفته در پنهان خانه ی دلم... و هزار و یک حرف و حدیث نگفته... و ترانه های دوست داشتنی... @Gomshode_Dar_Khial 🔘ارتباط بامدیر @Akharin_Jam_Tohi
دست‌هایت،
بویِ پاییز می‌دهد
به وقتِ شهریور
شاید از چیدنِ انار می‌آیی؛
شاید از کوچه‌هایِ دلتنگی
شاید از بغضِ کالِ خرمالو
شاید از فصلِ انتظار می‌آیی؛
چشم‌هایت،
رنگِ پاییز می‌‌‌شود
به وقتِ شهریور

در نگاهت چیزهایی هست
مثلِ رازِ یک جنگل
مثلِ خوابِ یک کودک
مثلِ عطرِ بابونه
مثلِ رقصِ پروانه
شاید از پیله‌های بی‌قرار می‌آیی؛
شوقِ ماندن،
در نگاهت نیست

می‌دانم؛
گویی از جاده‌‌های پُر غبار می‌آیی ...
من دلم بهار می‌خواست
اما؛ دست‌هایت،
بوی پاییز می‌دهد
به وقتِ شهریور ...


#میرمحمد_شهیدی
دست‌هایت،
بویِ پاییز می‌دهد
به وقتِ شهریور
شاید از چیدنِ انار می‌آیی؛
شاید از کوچه‌هایِ دلتنگی
شاید از بغضِ کالِ خرمالو
شاید از فصلِ انتظار می‌آیی؛
چشم‌هایت،
رنگِ پاییز می‌‌‌شود
به وقتِ شهریور
در نگاهت چیزهایی هست
مثلِ رازِ یک جنگل
مثلِ خوابِ یک کودک
مثلِ عطرِ بابونه
مثلِ رقصِ پروانه
شاید از پیله‌های بی‌قرار می‌آیی؛
شوقِ ماندن،
در نگاهت نیست
می‌دانم؛
گویی از جاده‌‌های پُر غبار می‌آیی ...
من دلم بهار می‌خواست
اما؛
دست‌هایت،
بوی پاییز می‌دهد
به وقتِ شهریور ...

#میرمحمد_شهیدی
‎‌

دستهایت
میهمان کدام گندمزارند؟!
نان تمام نانوایی های شهر
عطر تو را می دهند
انتظار بس است
باید بروم
بایدچمدانم را بردارم
زنگ ساعتم را
به عادت دیرینه
به وقت چشمهای تو کوک کنم
و صبح زود راهی شوم
بسان کولی های عاشق
خانه به خانه
کوچه به کوچه
دشت به دشت
و مزرعه به مزرعه
رد پای دستهایت را
از سبزه ها و پرچین ها بگیرم
تا برسم به نشانی آن گندمزارِ خوشبخت
و جانِ بی قرار و خسته ام را
بسپارم به دست های مهربان تو
راستی
هیچ می دانی
دستهایت قبله گاه من است
به دستهایت که می رسم
تمام می شوم ....


#میرمحمد_شهیدی
روزی خواهد آمد
روزی که دیر نیست
روزی که دور نیست
دلم روشن است به آمدنش
روزی که اسمِ قشنگت را
با نورِ ماه
بر بالِ ملائک، خواهم نوشت
تا هر کجا پَر گشودند
نامِ تو را هِلهِله کنند
بر بالِ پرنده‌ها نیز
تا هر کجا دانه چیدند
یاد تو در حریرِ خاطرشان، جان یابد
گل ها را خواهم گفت:
عطر و بو را از دستِ تو وام گیرند
در قحطیِ مهر و عاطفه ...
و چشمه ها
به عشقِ چشم‌های تو از دلِ سنگ، بجوشند
در بیابانِ عطش ...
پروانه ها خوابِ تو را خواهند دید
در عصرِ یخبندان
باورت می‌شود ؟!
به ابرها خواهم سپرد
کوله بارشان را از تکرارِ لبخندِ تو پُر کنند
و پشتِ سرِ باران
کاسه‌ای آب خواهم ریخت
تا نرفته، باز گردد
من و باران و یادِ تو
هزار حرفِ نگفته داریم با هم
صدای پایش را می‌شنوی ؟!
باران را می‌گویم ...

#میرمحمد_شهیدی
در آغاز، هیچ نبود
فقط کلمه بود
" تو را دوست دارم "
تنها همین چهار واژه
که اینک بر زبانم می‌رقصد
و در هیاهویِ زمان، گم می‌شود
بی آنکه بگویمت .
مثل شبنمِ سحرگاهی
با لمسِ نخستین تابشِ نورِ آفتاب ...
من حالِ آن شاعرِ غریب را خوب می‌فهمم
وقتی ضجه می‌زد :
"هزار بار قسم خورده‌ام که نامِ تو را
به لب نیاورم اما قسم به نامِ تو بود "
آری قسم به نامِ تو بود
قسم به نامِ تو
پَر کشیدن از خاکدانِ زمین هم
برای من ضیافتی‌ست
اگر لحظه‌ای فرصت یابم
تا بگویمت که چه اندازه
" دوستت می‌دارم "
آه؛ کاش می‌دانستی
کاش می‌دانستی ...

#میرمحمد_شهیدی
#قسم
دست‌هایت میهمانِ
ڪُدام گَندُمزارند ؟!
نانِ تمامِ نانوایی‌های شهر
عطرِ تُو را می‌دهند !

انتظار بس است ،
باید بروم
باید چمدانم را بَردارم ،
زنگِ ساعتم را
به عادتِ دیرینه
به وقتِ چشم‌های تُو
ڪوڪ ڪُنَم وُ
صبحِ زود راهی شَوَم

بِسانِ ڪولی های ؏اشق
خانه به خانه ،
ڪوچه به ڪوچه ،
دشت به دشت
وَ مزرعه به مزرعه
ردِّ پایِ دست‌هایت را
از سبزه‌ها وُ
پرچین‌ها بگیرم
تا برسم به نشانی آن
گَندُمزارِ خوشبخت
وَ جانِ بی قرار وُ
خسته‌اَم را بسپارم
به دست‌های مهربانِ تُو !

راستی !
هیچ می دانی دست‌هایت
قبله گاهِ من است ؟!
به دست‌هایت ڪه می رِسَم
تمام می شَوَم

#میرمحمد_شهیدی