روزی خواهد آمد
روزی که دیر نیست
روزی که دور نیست
دلم روشن است به آمدنش
روزی که اسمِ قشنگت را
با نورِ ماه
بر بالِ ملائک، خواهم نوشت
تا هر کجا پَر گشودند
نامِ تو را هِلهِله کنند
بر بالِ پرندهها نیز
تا هر کجا دانه چیدند
یاد تو در حریرِ خاطرشان، جان یابد
گل ها را خواهم گفت:
عطر و بو را از دستِ تو وام گیرند
در قحطیِ مهر و عاطفه ...
و چشمه ها
به عشقِ چشمهای تو از دلِ سنگ، بجوشند
در بیابانِ عطش ...
پروانه ها خوابِ تو را خواهند دید
در عصرِ یخبندان
باورت میشود ؟!
به ابرها خواهم سپرد
کوله بارشان را از تکرارِ لبخندِ تو پُر کنند
و پشتِ سرِ باران
کاسهای آب خواهم ریخت
تا نرفته، باز گردد
من و باران و یادِ تو
هزار حرفِ نگفته داریم با هم
صدای پایش را میشنوی ؟!
باران را میگویم ...
#میرمحمد_شهیدی