ƒαянα∂❤кια
شعرهایی که وقت تنهایی به ذهنم تراوش
می کنند...
حرفهای دلم...
از رنجی که می برم...
رازهای نهفته در پنهان خانه ی دلم...
و هزار و یک حرف و حدیث نگفته...
و ترانه های دوست داشتنی...
@Gomshode_Dar_Khial
🔘ارتباط بامدیر
@Akharin_Jam_Tohi
از این خاک خاکسترین مشتی موج میچینم و بر قامت غروب میپاشم. از مهتاب و گیاه این کوچ را کجاوهای میسازم. هنوز این دامنه بوی خوی میدهد. هنوز این دامنه بوی مرگ میدهد. از رود چشمانت عبور می کنم دامنه از آب میتراشدم و بر قامتم موج و ماسه نقش می زند. دامنه همچون پاره ابری به بادم میسپارد و در اوج گریوه به وزیدنم وا میدارد. به چهار سمت به اردوگاههای تازه و سر زمین دیگران تقسیم میکند. هنوز این دامنه بوی خون میدهد. به سوی دامنه نمیآمدم اما قلهی کوه همچون رویای دیر هنگامی همچون زنی جادوگر، مرا در ربود و با افسونِ باران نوری نهانی گمراهم کرد. در گرگ و میش فصلها تکه شمعی در پای قله بکار کشتگاه را با ترانه تر کن روح را با شبنم و تشنگی را با گل گندم تا شهیدان و عاشقان شبها بر بالین رویاهای دروغین در نمانند تا همچون خنجر آذرخش در کنار ترس و گناه فصلهای را بیدار کنند و شب را چون گهوارهای بجنبانند.
فرزند جنگاورم برخیز! شهر شهیدم برخیز! برخیز! وجدان و جوانمردی را به این دنیای پست هدیه کن برخیز و شرمساری را از رخسار دوستانمان بزدای! برخیز و معنایی تازه برای گناه برابری و برادری دروغین تور و ماهی، طناب و گردن پیدا کن برخیز فرزند جنگاورم! برخیز شهر شهیدم!
جان من! تمامی راهها از دستان تو آغاز میشوند شهیدان بر دستان تو زاده میشوند و دیگر بار در سنگر دستهایت شهید میشوند.
جهنم است بی تو زندگی ای شعر! رویای مرمت انسان تو را مینویسم و در آستین تمام دنیا دنبال دستی میگردم که گلوله را به پرچمی سفید تبدیل کند شعبدهای چنین را دوست دارم