.
از دور دوستش داشتم و با آن همه شلوغى، دوست داشتنم به چشمش نمى آمد ..
صبح چشمانم را به يادش باز ميكردم و شب روى هم ميگذاشتم،
گاهى ميشد ساعت ها مينشستم پشتِ ميزِ كافه و از دور، تمامِ حركاتش را زيرِنظر ميگرفتم؛
ميخنديد، ميخنديدم
اخم ميكرد، درهم ميرفتم ..
بالاخره يكـ روز دوست داشتنم را جمع كردم،
تمام قد رو به رويش ايستادم و يكجا به پايش ريختم !
جوابِ من "مرسى" نبود، اما شنيدم!
جوابِ من "پوزخند" نبود، اما ديدم!
آنجا بود كه فهميدم چرا
دور بودن هاى نزديكـ را بيشتر دوست دارم ...
#علی_قاضی_نظام