«انديشهی طوفان»
بی تو ای نوگل خندان، سرِ بستانم نيست
جز دلِ خونشده و ديدهی گريانم نيست
همچو مهتاب، به بام آی و نگر در شبِ هجر
که بهجز نقشِ خيالِ تو در ايوانم نيست
بامدادان که نبينم رخِ زيبای تو را
ای سفرکرده، کم از شامِ غريبانم نيست
سر به فرمان عزيزان چه کنم گر ننهم؟
لحظهای اين دلِ سرگشته به فرمانم نيست
گرچه چون مِی به صفا طبعِ چو آب است مرا
هيچکس را خبر از آتشِ پنهانم نيست
نقد هستی کنم ايثارِ گلی وقت بهار
غمِ بیبرگی ايّامِ زمستانم نيست
زاشک و آهم چه شکايت که تو را دارم دوست
همرهِ نوحم و انديشهی طوفانم نيست
گفتم ای ديده دلش نرم کن از گريه، بگفت:
رخنه هرگز به دلِ سنگ، زِ بارانم نيست
عشق، زيبا غزلِ عهدِ جوانیست، «اديب»
سخنی خوشتر از اين، درهمه ديوانم نيست
#ادیب_برومند#درودبر دوستان گرامى صبحتان دل انگيز
❣️#زندگیتان_برمدار_مهرورزی