.
در پیچ و تاب زمان
در تلاطم به حسرت نشسته ے تنم
با درد و رنجِ خویش
تعامل مے کنم
تو نشسته اے در مقابلم
در آنسوتر های صبح
مثل درختے صبور و ساکت و آرام
با ریشه هایے در عمق هستی
با میوه هاے نارس بلوغ
با شاخه هایے به وسعت افق
در این اندیشه ام آیا ؟
چشمانم ترا بیشتر میخواهند
یا دستانم
قلبم یا همه ے تنم
تو شایسته ے پرستشی
و من گرفتار به دردِ فراموشے هاے زود رس
به تمناے بے پایان آرزوها و خواهش هاے با تو بودن
در مسیرِ تندِ رسیدنها
با صخره هاے ستبر و بلند
در پیچ و تابِ دره هایے عمیق
آنسوترهاے خاکریزِ امنِ شانه هایت
چه شیرینست به تو رسیدن هاے دوباره
چه پر معنا مے شود حضور
در لحظه ی رسیدنها
چه دلنشینست از باغ سبز تنت
میوه هاے بهشت را
چندباره چیدن ...
#جهانی