خورشید به دریا زد و برخاست بخارم
تا ابر شوم برسر چتر تو ببارم
تو میوه ی درباری یک شاخه دوری
من میوه ی افتاده به چرخ تره بارم
ته دست نشستی ،پی آزار که هستی
ای آس دل گمشده بر میز قمارم
رفتی که نیایی و نیامد خبر از تو
یک روز می آید که می آیی به مزارم
تا چشم رقیبان به نگاه تو نیفتد
برشیشه ی تصویر تو خوابیده غبارم
ای شاخه گل روز ملاقات ندیدی
بعد از تو چه آمد سر پاییز و بهارم
صدبار قلم تیز شدو خاطره نگذاشت
یک جمله شکایت به نگارم بنگارم
دامان تو چین دارد و دیوار بلند است
دستم برسد یا نرسد شکرگزارم
#احسان_افشاری