✔️"گمشده_در_خیال "✔️

Канал
Логотип телеграм канала ✔️"گمشده_در_خیال "✔️
@gomshode_dar_khialПродвигать
386
подписчиков
ƒαянα∂❤кια شعرهایی که وقت تنهایی به ذهنم تراوش می کنند... حرفهای دلم... از رنجی که می برم... رازهای نهفته در پنهان خانه ی دلم... و هزار و یک حرف و حدیث نگفته... و ترانه های دوست داشتنی... @Gomshode_Dar_Khial 🔘ارتباط بامدیر @Akharin_Jam_Tohi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوست دارم یک شبی را با خودم خلوت کنم
در پس پستوی دل با آسمان صحبت کنم

دوست دارم در سکوت لاله های سرخ شب
شبنم لبخند گل را بر لبم دعوت کنم

دوست دارم یک نفر باشم رها از هر چه غم
لحظه ی آرامشم را با همه قسمت کنم

دوست دارم گل بچینم از لب هر پنجره
غنچه ی احساس را از شاخه ها قیمت کنم

دوست دارم در حضور سایه ی مهتاب شب
آسمانِ تیره را خالیِ از ظلمت کنم


#زهرامحمدرسولی
#شبتان مهرو ماه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو مثل خنده‌ی گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آن‌چه‌که ناگفتنی‌ست زیبایی

چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانه‌ترین لحظه‌ی تماشایی


#حسین_منزوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوسه ها  برگ ها  باران
رنگ هاے تازه اے در عشق.
و تن ڪه سردے این فصل را گرم می ڪرد
تصویر هاے چشم در نگاهمان زیبا بود
نه درختی خشڪ در خواب
و نه خانه اے در انزوا.
عطر ها همه بودند
باران به زیبایی می بارید
و من هنوز ....
تو را فراتر از همه چیز دوست می داشتم.!!



#عباس_عظیم_زاده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثل غروب
روی تصویرها مکث میکنم
به نگاه نارنجی خنده ها/ می خندم
و از گریه ی اتفاقات/ سوال میکنم
شاید قطارها از تمام جهان سنگین تر باشند
شاید همه ی مسافرها
در انقلاب پیاده شده اند
اما من از بوی صندلی ها / می فهمم
که تهران بزرگتر شده
که حالا می تواند راه برود
و حالا می تواند تو را نگه دارد
آنقدر قدرت دارد
که پرتقال ها را له کند
و تو در مشت های دستش
به بوی انارها برسی
و من هنوز معتقد باشم
به اینکه
برف ها / همان خرگوش های کوچکی بودند
که از کلاه پاییز در آمدند
ببین/ دست پاییز تکان می خورد
انگار زنده شده
انگار خرمالو ها رسیده اند
دهانت را باز کن
و مرگ را مثل بازدمی
به عقربه ها بده
من همان ساعت همیشگی ام
دوباره خواهم مرد


#مسیحا_مقدسی


#سپید
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در اندوه جهان شادمانه شرکت کنید،
ما نمی‌توانیم غم‌های جهان را درمان کنیم
اما می‌توانیم
شاد زیستن را انتخاب کنیم........

#جوزف_کمبل
برای تو می‌خندم

اقاقیا فرشته‌ی فقرا
شربت عصرانه‌ی خنکش را
برایمان مهیا می‌سازد.

بر تو خم می‌شوم:
رفتار نسیم و جانوران آب
در پوست توست.
و هوا، جامِ جان شاپرکی‌ست
که در میانِ هزار خورشید
و هزار سایه‌ی تو
می‌سوزد و شاهد است.

تو خوشه‌های سپید خردسالیِ منی
که دوباره می‌چینم.
تو انگشتانِ نخستین منی.
کنار جالیزهای سبزِ خیار

فقرا می‌خندند
می‌بینی چگونه برهنه‌ام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریده‌اند:
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونی‌ست.
برای تو می‌خندم.

در خانه‌های نزدیک
چراغ‌ها را زودتر افروخته‌اند.
هوا میان هزاران چراغ
و هزاران سایه‌ی تو
از دوردست تا نزدیک
خاکستر است.

مرا کاشته بودند
کاشته بودندم
تا با خورشیدهای عجول
احاطه‌ام کنند.
تو آمدی
و چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.

تو شاهدِ خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوانِ سرخِ سوزانت.
جانورانِ آب آرام به خواب شدند
و رفتارِ خون‌صافیِ تو
در خواب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهره‌‌ای شدی
که من بر او نگریستم
و
می‌نگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونی‌ست.

بیا!
حیاط‌های کوچک را
حشرات و نور می‌پوشانند.

برای تو می‌خندم.
برای تو می‌خندم.

اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه می‌آرد.

#بیژن_الهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برقص
پیش از آنکه پروانه‌ها
خاطرۀ گل‌های پیراهنت را
برای شکوفه‌های پلاسیده تعریف کنند
و حریرِ نازکِ دامنت را
دست‌های زبرِ زندگی، نخ‌کش کند...

#لیلا_کردبچه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
امن من!
سرت را
از زانوی وهم
بردار
یکی از همین روزها
صبحت را با دست‌هایم بخیر می‌کنم
که مرز خیال را رد کرده
تا دیگر اندوهگین نباشی
و تنها
واژه‌ای قاب شده بر سطرهایم
نمانی
چشم‌هایت را ببند
وراثتِ دست‌هایت را
به من بسپار
جایِ هر دوی‌مان نگاهت می‌کنم
لبالب از عشق
تو را
خودمان را
به شهرِ شعرهای نگفته‌ام
می‌کشانم


#مرضیه_بازرگانی_گلپر
🎤جناب
#امیرآیت
مردها هم گاهی بی کس می شوند
وقتی جستجو می کنند نگاهِ آشنا را
و نمی یابند و از پا می افتند
دست می کشند از دلدادگی
روزمرگی ها را بیشتر به دورِ خود دیوار می کنند
آدمِ دیگری می شوند
گاهی ساکت گاهی پر صدا
گاهی جسور گاهی خودخواه
مردها وقتی نمی یابند گوشه ی آرامش را
میانِ آغوشِ نرم و امنِ یک زن
سنگ می شوند
مردها گاهی نصفه و نیمه می مانند
وقتی نیست دخترکی که برایشان دختر باشد !
می دانی چه می گویم ؟
شرور باشد
برایِ چشمانِ مردش بی پروا باشد
بگوید.. بخندد... ببوسد
خستگی هایش را بفهمد
سکوتش را بخواند
دستش را بگیرد شهر را نشانش دهد
رو به رویِ مغازه ها به ایستد
برایش لباس انتخاب کند
و بفهمد و بفهمد و بفهمد
.
مرد ها
این سخت هایِ شکننده
گاهی
فهمیدن می خواهند

#عادل_دانتیسم
امروز سالروز درگذشت احمد کایا خواننده کورد، اهل باکورد(کوردستان ترکیه) میباشد

احمد کایا در روز 16 نوامبر سال 2000،  و در شهر پاریس زمانی که برای اجرای کنسرتی در آن شهر آماده می‌شد، در‌گذشت.

احمد کایا سالها بە زبان ترکی آواز خواند اما بعد از مطرح کردن هویت کوردی خود در جشن هنرمندان ترکیە با اعترض و توهین آنها مواجه و مجبور به ترک وطنش شد.

کایا در زمان فوتش در تبعید  به سر می‌برد. او در گورستان مشهور "پیرلاشز" بە خاک سپردە شد.

احمد کایا به عنوان بنیانگذار سبک اعتراض خوانی در ترکیه مشهور است.

در ابتدای سرکار آمدن رجب طیب اردوغان، تلاشهایی صورت گرفت که از خانواده کایا دلجویی و جنازه او را به ترکیه برگردانند اما همسر او گفت طبق وصیت شوهرش: تنها زمانی اجازه می‌دهد جنازه احمد کایا به ترکیه برگردد که وطنش آزاد باشد.

گفتنی است در همان زمان سخنگوی وقت رئیس جمهور ترکیه بر سر مزار احمد کایا رفت و خود اردوغان هم در اظهاراتی از سرنوشت پیش آمده برای احمد کایا ابراز تاسف کرد.
در نزده وارد خانه شد.
دوباره هزار بهانه جور کرده بود تا بیاید؛
گاهی پای پدر را وسط می کشید
،گاهی غروب پاییز را بهانه می کرد!
از سرمای خانه به یک گوشه پناه برده بود
و مرا تماشا می کرد .
هاج و واج مانده بودم.
قرار نبود زود به زود به سراغم بیاید
اما هر بار به بهانه ای می آمد ،
و هرچه باج می دادم نمی رفت.
بد عادت شده بود؛
قبل ترها غروب جمعه به سراغم می آمد
اما رفته رفته با دلیل و بی دلیل
بی اجازه وارد می شد ،
گوشه خانه آرام می نشست .
وقتی می آمد تمام کارهایم معطل می ماند
دست و دلم به کار نمی رفت،
بس که آستینم را می گرفت و می کشید
تا من هم گوشه نشین شوم و تماشایش کنم،
دست به یقه می شدیم.
گاهی با گریه دست از سرم بر می داشت و می رفت .
گاهی فریاد می کشیدم تا دست از سرم بردارد
این غروب باز هم آمده بود!!
حس می کردم مثل گدا عادت کرده
به در خانه ام.
حتما باید چیزی می گرفت و می رفت.
عکس پدرم را از دیوار پایین آورد
روی زانوهایم گذاشت
چند جرعه اشک داغ مهمانش کردم
بیدار که شدم
عکس توی دستم بود
دلتنگی بی خبر رفته بود.

#شیدا_شهبازی
فرو می ریزد
سرخی آفتاب عصر 
روی دامن شرجی آسمان
دوباره هوس و طعم سیب خیالت
به وسوسه می اندازد 
فلسفه ی سکوتم را.

به یمن عادت دلتنگی
با تار و پود خاطرات تور می بافم،
برای صید مروارید نگاهت.

هیچ رنگ تردیدی نیست
خوب ترین حادثه می دانم،
انعکاس لهجه عشق را،
که می پیچد زیر سقف احساسم. 

#افسانه_کامکار


#عصرتان دلنشين ❣️
#دلخوشی_هایتان_ماندگار
مهستی 🌷🌷ساقی ببین🌷🌷
🆔: @KhatereeMusic
ترانه: ساقی ببین

باصدای: بانو مهستی
ترانه سرا: پرویز وکیلی
آهنگساز: همایون خرم
تنظیم: سیاوش زندگانی

  #۲۵آبان / #زادروز_مهستی
بیست و پنجم آبانماه

#زادروز «مهستی» با نام اصلی"افتخار دده بالا" خواننده موسیقی سنتی و پاپ
عاشقی چیه
بیژن مرتضوی
عاشقی چیه....
خواننده و آهنگساز: بیژن مرتضوی
ترانه سرا: هما میرافشار
کانال گاه شمار هنرمندان

  #۲۵آبان
  #زادروز_بیژن_مرتضوی
    بیست و پنجم آبانماه

    #زادروز «بیژن مرتضوی» آهنگساز، نوازنده
    ویولون و خواننده
‍کارم مرمت آثار باستانی است، کتیبه دلت را مرمت می کنم و الفبای ناخوانای روانت را که به حروفی ناشناخته نوشته اند، باز می خوانم.

کارم کشیدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگی هایت به ملکوت راه می کشم.

خیاطم، برایت پیراهن می دوزم، پیراهنی که اگر آن را بپوشی، عاشق می شوی، تنت در باد می وزد و‌ جانت در جنّت می دود.

رفوگرم تار و‌ پود عشق را رفو می کنم، پارگی های لباس بخت را کوک می زنم. وصله می کنم دل را به آسمان و پینه می کنم سرِ زانوی خستگی ها را.

پرستارم روی جراحت جانت مرهم می گذارم، مرهمی از کلمات درست می کنم، ضمادی از خرسندی و خوش وقتی. و اگر بخواهی بریدگی های روحت را بخیه می زنم، سوزنی دارم بی درد و نخی نازک که جذب می شود در سلول های ظریفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش می خورد.

آشپزخانه ای دارم، از شور و شیرین زمانه، شوربای زندگی بار می گذارم روی اجاق دقایق. کمی چاشنی اندوه در آن می ریزم اما چنان اندازه ها را بلدم که هرگز کامت تلخ نخواهد شد.
حلوای معرفت و شیرینی شعور هم دارم و دمنوشی از آویشن که آن را دم می کنم روی هر نفست، روی هر دم و بازدمت. بوی آویشن تازه می گیری.
بودنت عطری می شود که در کوهستانی ناپیدا می وزد…

#عرفان_نظرآهاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتى نور ،
نور واقعى
نورى که نقاشان از به تصویر کشيدنش عاجزند، هر روز صبح، از شکاف کرکره هاى چوبى، به درون مى خزد، ديوار بالاى تختخوابم راه راه مى شود.
اين نور به من مى گويد، پنجره را به سرعت باز کن، هديه اى شگرف برايت آورده ام.
هديه شگرف چيزى جز يک روز تازه نيست.
روزى متفاوت با تمام روزهاى ديگر...


#کريستين_بوبن
.




آنان که سپیده دمان بادبان برکشیدند
و دیگر بازنخواهند گشت،
ردپاشان را بر موجی به جا نهادند.

پوسته ی صدفی
زیبا چنان فسيل دهانی
به اعماق دریا فرو می شود.

آنان که بر جاده ای خاکی گام نهادند
و حتی به پشت پنجره نرسیدند
اگرچه بام ها در دیدرسشان بود:

در ناقوسی از هوا پناه خواهند جست.

اما آنها کز آنان
تنها اتاقی سرد بی پناه می ماند و جفتی کتاب، کاغذی سفید

و شیشه ی خالی دوات،

هنوز به تمامی نمرده اند

در بیشه ی کاغذدیواری ها پچ پچ می کنند،
سر صاف شان روی سقف ها می زید.
بهشت شان از هوا برآمده است
از آب از لیمو از خاک

و فرشته ای از باد

در دست هایش
تنشان را می ساید و آنان
بر سبزه زارهای این عالم خواهند وزيد.




شاعر:#زبیگنیف_هربرت
#مترجم:#محسن_عمادی
.



قلبم؛
پرنده‌ای دیوانه در قفسی استخوانی،
بمبی ساعتی
که با دقتی
باورنکردنی می‌تپد،
گسلی که زیرِ فرشِ خانه پنهان کرده‌ام
برای شب‌های مبادا؛
برای شب‌هایی که
عشق در انجامِ رسالتِ ویرانگرش
کوتاهی می‌کند
و هر لحظه ممکن است
آرامش آوار شود بر سرم
این‌گونه‌ام؛
از پرنده‌ای که سال‌ها پیش
با لانه‌اش، با درختش در گلویم کاشتم
تنها چند تکه استخوانِ پوسیده نگه داشته‌ام،
و از آن‌همه آوازِ دلتنگ
چند واژهٔ سربه‌هوا
که گاهی در کوچه و بازار
از دهان دیگران می‌پرند
و آن پرنده دوباره
در گلویم تخم می‌گذارد
من زخمی عمیقم
که برای صدا زدنت دهان باز کرده‌ام
و پوستم را چون چسب‌زخمی بزرگ
بر خودم کشیده‌اند
من زخمی عمیقم
که با آغوشِ باز صدایت می‌زنم
و جای خالی‌ات را که بغل می‌کنم
دست‌هایم از پهلوهایم عبور می‌کنند
کجا بودی؟
کجا بودی در تمامِ شب‌هایی
که به خانه برمی‌گشتم
دوش می‌گرفتم و می‌خوابیدم
و یادم نبود هنوز دوستت دارم
کجا بودی؟
در تمام شب‌هایی که راحت نفس می‌کشیدم
و حواسم نبود ...

#لیلا_کردبچه
Telegram Center
Telegram Center
Канал