و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد
با چرکِ پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود؟
انگشت اشاره ای به دوردست؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند؟
و عمر
که هر شب از دری مخفی می آید
با چاقویی کُند
در من فریادهای درختی ست
خسته از میوه های تکراری
من ماهیِ خسته از آبم
تن می دهم به تو
تور عروسی غمگین
تن می دهم
به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است.
پس روزهایمان همین قدر بود؟
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن
پریده بودیم افتاديم
#گروس_عبدالملکیان