Смотреть в Telegram
‍کارم مرمت آثار باستانی است، کتیبه دلت را مرمت می کنم و الفبای ناخوانای روانت را که به حروفی ناشناخته نوشته اند، باز می خوانم. کارم کشیدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگی هایت به ملکوت راه می کشم. خیاطم، برایت پیراهن می دوزم، پیراهنی که اگر آن را بپوشی، عاشق می شوی، تنت در باد می وزد و‌ جانت در جنّت می دود. رفوگرم تار و‌ پود عشق را رفو می کنم، پارگی های لباس بخت را کوک می زنم. وصله می کنم دل را به آسمان و پینه می کنم سرِ زانوی خستگی ها را. پرستارم روی جراحت جانت مرهم می گذارم، مرهمی از کلمات درست می کنم، ضمادی از خرسندی و خوش وقتی. و اگر بخواهی بریدگی های روحت را بخیه می زنم، سوزنی دارم بی درد و نخی نازک که جذب می شود در سلول های ظریفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش می خورد. آشپزخانه ای دارم، از شور و شیرین زمانه، شوربای زندگی بار می گذارم روی اجاق دقایق. کمی چاشنی اندوه در آن می ریزم اما چنان اندازه ها را بلدم که هرگز کامت تلخ نخواهد شد. حلوای معرفت و شیرینی شعور هم دارم و دمنوشی از آویشن که آن را دم می کنم روی هر نفست، روی هر دم و بازدمت. بوی آویشن تازه می گیری. بودنت عطری می شود که در کوهستانی ناپیدا می وزد… #عرفان_نظرآهاری
Telegram Center
Telegram Center
Канал