غزلم درهای از نسترن و شببوهاست
مرتع درمنهها، دهکدهی آهوهاست
این طرف کوچه ی بنبستِ نگاه آبیها
آن طرف کوچه ی پیوندِ کمان ابروهاست
این خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی به هم ریختهی هندوهاست
غزلم گردش کاشیست در اسلیمیها
غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست
باد میآید و انجیر مقدس مست از
روسریهای به رقص آمده در هوهوهاست
هرچه که بر سر من رفته از این قافیهها
از به رقص آمدن باد، میان موهاست
تلخ مردن وسط هالهای از ابر و عسل
سرنوشت همهی هستهی زردآلوهاست
کار سختی است ببخشید - ولی میگویم ...
اینکه... بوسیدنتان، دغدغهی کم روهاست
#حامد_عسگری
@GhaZalkhaniI