. «
#دریای_چشمانت »
تاراج پاییز است در جانم
گویا مرا اقبال درخواب است
ژرف است
دریای دوچشمانت
اما دلم مردابِ مرداب است
صدغنچه ی پژمرده برلب ها
صد نغمه ی افسرده درجانم
گویا مغول بگذشته از اینجا
شهری پس از تاراج را مانم
بس کودکی ها در دلم مُرده
بغض عجیبی در گلو دارم
بس خاطرات گُنگ ِ بغض آلود
دنیای تازه آرزو دارم
چون اژدهایی گشته تنهایی
در خلوتم خون ِ مرا نوشد
رگهای من خشکیده است آری
خونی به رگهایم نمی جوشد
رفتی و در جای تو هر لحظه
جولان دلتنگی و افسوس است
بر چهره ام بنگر تو می بینی
مُردن ز دوری تو محسوس است
باید دوباره دست به کاری زد
باید دوباره گم شوم شاید
نیروی عشق رفته از این تن
یک بار دیگر در تنم آید
باید فنا گردم مگر روزی
شاید که خالی از خودم گردم
آسوده گردم از فنا گشتن
زیرا که من خود حاصل دردم
من منطق ِ زردیِ پاییزم
مثل عبور یک زن ِ تنها
مثل زنی با چشم اشک آلود
با کوله باری از غم ِ دنیا
روزی مرا آغوش تو بس بود
اینک ولی ویران ِ ویرانم
گویا تمام ِ من تمام است و
باید ز آغوشت جدا مانم
شاید که در
دریای چشمانتکل ِ وجود من نهان باشد
من معترف گشتم که
چشمانتدر فکر من کل ِ جهان باشد
شاعر :
#قاسم_ساروی خوانش مشترکی از :
#صدای_بیقرارم ،
#نوید#قاسم_ساروی@ghasemmollaeiسپاس بیکران از دوست هنرمندم :
(
#صدای_بیقرارم_نوید )
@sedaye_bighararبخاطر :
(
#خوانش_تنظیم_و_میکس )
ترجیحا با هندزفری
🎧🎧 گوش کنید
.