Смотреть в Telegram
چت «چه تقدیری از این بهتر که تو تقدیر من باشی اگر خوابم مرا بیدار کن تعبیر من باشی اگر عشق است مرا بی‌علتی سویت نیاورده که با این عشق رخت سرنوشتم را تنم کرده.» در تاکسی نشسته بود. این آهنگ در حال پخش شدن بود. فکرش پر کشید به آن روز. روزی که در تلگرام می‌چرخید، و ناگهان پیامی بر روی صفحه نقش بست. سلام، خوبین. سلام، شما. شماره‌ی شما در مخاطبین من بود. میشه خودتونو معرفی کنید. من که شما رو نمی‌شناسم و نمی‌دونم به چه علت شمارم توی گوشی شما‌ست. خب حالا با هم آشنا می‌شیم. چه اشکالی داره. به چه مناسبتی؟ مگه باید مناسبت خاصی داشته باشه. تا حالا در این شرایط قرار نگرفته بود که با مردی چت کرده باشد. نمی‌دانست باید چه کار کند. انگار کسی بیرون از خودش او را کنترل می‌کرد و تصمیم می‌گرفت. وقتی به خودش آمد، یک‌ساعت از چت با او گذشته بود. و این اتفاق روزهای دیگر هم تکرار شد تا اینکه یک روز از او خواست که تلفنی با هم صحبت کنند. خیلی برایش سخت بود اما با هم صحبت کردند و قرار شد همدیگر را ملاقات کنند. تا روز ملاقات با خودش درگیر بود. اینکه سر ملاقات حاضر شود یا نه. استرس فراوانی داشت. روز موعود فرا رسید. برای رفتن حاضر می‌شد. چندین بار دستش به سمت گوشی رفت تا تماس بگیرد و با بهانه‌ای قرار را به هم بزند ولی نتوانست. انگار همه چیز دست به دست هم داده بودند تا همدیگر را ببینند. هوا بارانی بود. هوایی لطیف و عاشقانه. سر قرار رسید. از دور او را دید که تنها به انتظار نشسته. سر میز رفت و سلام کرد. در مقابلش نشست. با همدیگر از موضوعات مختلف صحبت کردند. چقدر حرف‌ها و فکرهایشان شبیه هم بود. بعد از چند جلسه صحبت تصمیم گرفتند که با یکدیگر همراه شوند. دوستانی که همدم، همراه و همراز هم باشند و از آن زمان چند سال گذشته بود. «چه تقدیری از این بهتر که تو تقدیر من باشی اگر خوابم مرا بیدار کن تعبیر من باشی.» با صدای موزیک از دنیای افکارش خارج شد. به مقصد رسید به انتظارش ایستاده بود. #مرجان_خوشگویان #داستانک_چت
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств