#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع #مولانا_اهلی_شیرازیشاه نجف که گوهر بحر عنایت است
چون بحر بیکران، کرمش بی نهایت است
با هر نبی که بود به معنی رفیق بود
سرّ نهان که می شنوی این حکایت است
بر دوش آفتاب رسالت نهاده پای
بنگر که پایه شرفش تا چه غایت است
او را رسد که پایه قدرش کند بلند
کش آفتاب سایه نشین زیر رایت است
مُهر نگین مؤمن و ترساست مِهر شاه
در سنگ خاره مهر علی را سرایت است
با شهسوار عرش به معراج سرّ حق
آن کس که هم عنان شده شاه ولایت است
خورشید در شرف به علوّش کجا رسد؟
کو در نهایت شرف این در بدایت است
پیش غزاش قصّه رستم فسانه یی ست
شهنامه از حکایت او یک روایت است
فرموده است شاه رسل آن که در کلام
شرح نبوّتش به تفاصیل آیت است:
من شهر علم و شاه ولایت درِ من است
دریاب آن که شهر قرین ولایت است
در سرّ این سخن دل نادان کجا رسد؟
کاین در گشاده بر دل صاحب درایت است
شاها نهان و فاش تویی، شد سخن صریح
وصف تو را چه حاجت رمز و کنایت است
شیر حقی کیت نظر افتد به شیر چرخ؟
او را نگاهی از سگ کویت کفایت است
خورشید با وجود تو عکسی در آینه است
هیچش وجود نیست که محض ارایت است
شاها سگ تواَم چه شکایت کنم ز چرخ
با شکر نعمت تو چه جای شکایت است
«
اهلی» شکسته گر ز فلک شد چه غم بُوَد
کو را ز مومیایی لطفت حمایت است
هرگز نبود از فلکش چشم التفات
او را ز التفات تو چشم عنایت است
باشد که روز حشر شود رهنمای ما
نور محبّتت که چراغ هدایت است