@marsie14#فاطمیه_مدح_و_مرثیه#ای_فاطمه_ای_عاصمه_ی_کاخ_ولایتوی مایه
ی بارآوری نخل امامت
ای نور جمال ازلی در تو هویدا
انوار تو آذین گر ایوان جلالت
ذرّات جهان جمله طفیلیّ وجودت
ای علّت غائی به همه عالم خلقت
جنّ و ملک و آدم و القصه دو عالم
در سایه الطاف تو غرق اند به نعمت
ای مهر تو بر عالمیان فرض موکَد
تکریم تو منظور حق از اجر رسالت
ای اوج سریر تو به کرسیَ ربوبی
همپایه ز اخلاص عبودیت و طاعت
ای کوثر فیّاض کرامات خدائی
سرچشمه
ی خیر و برکت منشاء رحمت
در لفظ و بیان شان و جلال تو نگنجد
ای وسعت معنای ترا ضیق عبارت
تورات و زبور و صحف و مصحف و انجیل
سر خطّ کمالات ترا نصّ فصاحت
ای نور تو آویزه قندیل سماوی
مشکاه جهانتاب رخت کاشف ظلمت
خاتون فلک رتبه ز جمعیّت نسوان
بانوی سرا پرده به آوازه عفت
در جان نسیمی که وزد بر گل رویت
مهرش به مکافات زند شعله
ی غیرت
نقشی که به روی تو ز گل خنده نشیند
گلزار جنان دارد از او مایه
ی نزهت
ای ساحت تو پاک و منزّه ز علایق
کس چون تو ندارد به جهان پاکی ساحت.
ای طاهره
ای مادح تو آیه تطهیر
منصوص جلال تو بود نصّ کتابت
ای زهره گردون شرف و نیّر تابان
اجرام سماوی همه از حسن تو آیت
خاکی که بپای تو زند بوسه به یثرب
کحل البصر دیده
ی حوراست به جنّت
سارا رخ و مریم شرف و هاجر ثانی
حوا منش و حور سرشت آسیه حرمت
نی نی که به تشبیه و تناسب غلط آمد
ای خدمت تو بر همه سرمایه عزّت
در شان تو این بس که توئی همسر مولا
بگشوده از او بر سر تو شهپر دولت
شهبانوی گردون حشم کشور هستی
کد بانوی بی مثل فلک رتبه ز رفعت
نامی که ز تو طوطی طبعم به لب آرد
در کام دل آید شکرم پر ز حلاوت
با این همه وصفی که زبان قاصر شرح است
خود غرق بلائی و غم و غصّه و محنت
نسّاج قضا بر قد تو اطلس نیلی
هان دوخته با پود بلا تار مصیبت
در سینه
ی چون گلشن تو از ره کینه
بشگفته یکی سرخ گل از زخم جراحت
از آتش درگاه تو سوزد دل گردون
زآن لحظه که بر ساحت تو گشت خیانت
عمریست که درصورت خود می کنم احساس
سنگینی دستی که به تو کرده جسارت
ترسم که بسوزد ز حدیث در و دیوار
این دفتر و این خامه چو دل وقت کتابت
کشکول ((فغانی)) به در
فاطمه بنگر
در روز جزا بلکه کند کسب شفاعت
ره دور و تهی دست و سیه رو و گنهکار
دردا نکند
فاطمه گر عطف عنایت
در آتش عصیان و گنه فتنه
ی دوران
شد عمر گرانمایه
ی من گر چه به غفلت
یا
فاطمه ای مرحمت محض گدا را
مایوس مکن کلب درت را ز کرامت
ما را به جهان غیر تو امید نباشد
باری برهان نوکر خود را ز ملالت
از بارش قرض و غم او با که بگویم
جائی که عطای تو همی کرده کفایت
باز آمده ام بر در احسان ، مکن آخر
کار من بیچاره به بیگانه حوالت
غیر از در تو من در دیگر نشناسم
گردیده گدائیّ در تو به من عادت
من طفل دبستانم و این قافیه بس تنگ
تا عفو کند عذر من ارباب فصاحت
#فغانی_تبریزی@marsie14