#قصیده در مدح و رثای سقّای لب تشنگانِ حرم؛ حضرت اباالفضل العباس علیه السّلام
دلِ شوریده، نه از شورِ شراب آمده است
دین و دل ساقی شیرین سخنم، برده ز دست
ساغرِ ابروی پیوسته ی او مَحوَم کرد
هر که را نیستی افزود، به هستی پیوست
سروِ بالای بلندش، چه خرمان می رفت
نه صنوبر که دو عالم به نظر آمده پست
قامتِ معتدلش را نتوان طوبی' خواند
چمنِ فَأستَقِم از سروِ قدش رونق بست
لاله ی روی وی از گلشنِ توحید دمید
سنبلِ موی وی از روضه ی تجرید بِرَست
شاهِ اِخوانِ صفا، ماهِ بنی هاشم اوست
شد در او صورت و معنی به حقیقت پیوست
ساقیِ باده ی توحید و معارف، عبّاس
شاهدِ بزمِ ازل، شمعِ شبستانِ الست
در رهِ شاهِ شهیدان ز سر و دست گذشت
نیست شد از خود و زد پا به سرِ هر چه که هست
رفت در آبِ روان، ساقی و لب تر ننمود
جان به قربانِ وفاداری آن باده پرست
صدفِ گوهرِ مکنون، هدفِ پیکان شد
آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شَست
سَروَش از پای بیفتاد و دو دستش ز بدن
کمرِ پشت و پناه همه عالم بشکست
شد نگون بیرق و شیرازه ی لشگر بدرید
شاهِ دین را پس از او رشته ی امید گسست
نه تنش خسته شد از تیغِ جفا در رهِ عشق
که دلِ عقلِ نخست از غمِ او نیز بِخَست
حیف از آن لعلِ درخشان که ز گفتار بماند
آه از آن سروِ خرمان که ز رفتار نشست
یوسفِ مصرِ وفا، غرقه به خون وا أسفا
دل ز زندانِ غمِ او، أبدُ الدَّهر نَرَست.
آیت الله شیخ محمّدحسین غروی اصفهانی
#مفتقر#کمپانیالتماس دعای فرج
@ganjine5