دیگه خونه هستمو و چطور بشه از خونه بیرون برم امروزم اومدم بهت سری بزنم، گلرخ که خیلی ذوق کرد که شنید ماهرخ، کارای گذشتشو گذاشته کنار و تصمیم گرفته خوب زندگی کنه ! ماهرخ گفت؛ تنها یه ایرادی که داره بعضی وقتها خیلی کلافه میشم از بیکاری، چند جا هم برای کار رفتم که سرم گرم بشم که کثافت ها بیشتر کارمند نمی خوان، کسی باشه یا بهتر بگم وسیله ی می خوان برای تفریح و خوشگذرونی گلرخ گفت ؛ آره والا این که حقیقتی بوده و هست، تو سنت کمتر بود ماهرخ بابای بهاره اعتیاد داشت و پولی که نمیداد، راحت میگفت برو کار کن واهمیت نمیداد،من دیگه ناچارشدم رفتم دنبال کار ، یه بار زنگ زدم به یک تولیدی و آقای گوشی رو جواب داد، من شرایط کارو سوال کردم و اون آقا خیلی با کلاس حرف میزد آخرای حرف یهو پرسید ببخشید شما قد و وزنتون چنده ، اولش فکر کردم شاید اشتباه کردم دوباره پرسید، منم اعصابم خورد بی پول ، هزارتا بدبختی ، دیگه خون به مغزم نمیرسید گفتم قدم عالی وزنم ردیف باید خودت ببینی، اونم که یه کثافت و اشغال واقعی بود، گفت آدرس رو بنویس و اسمشم گفت، گفتم باشه الان میام اون گفت الان نه اینجا هنوز کارگرا کار میکنن ، گفتم میام ببینی اگر پسندیدی مشکلی نیست !گفت باشه پس منتظرم ، ماهرخ نمیدونی، چطور رسیدم نفهمیدم ،فقط بگم که همین که رسیدم تا گفتم آقای فلانی گفت منم منتظرت بودم همچین با مشت زدم تو صورتش ولو شد تولیدی لباس بود یه چوبی اون کنار بود زدم داغونش کردم مردم جمع شدن پلیس اومد خلاصه مفصل وطولانیه اونجا رو منکرات کلا بست ،حالا من میفهمم چی میگی ماهرخ غرق خنده بود و گلرخ هم خندش گرفته بود ماهرخ گفت؛ خلاصه فعلا این روزگارمه نمیدونم شاید خسته شدم تحمل بیکاری رو ندارم ، بگذریم تو چیکار میکنی دیگه اونطرف نمیایی !! گلرخ گفت ؛ والا منم مشغول دخترا و سالار هستم و البته پسرم هم هست، ماهرخ با تعجب گفت؛ پسرت ! مگه تو پسر داشتی که منم خالش باشم، زد زیره خنده،ماهرخ بی اطلاع بود. گلرخ گفت؛کوفت چرا میخندی،آره پسرداشتم اونم چه پسری ، گلپسر بگو ، همین اکبر ، منم اگر پسرم شیر خواره که بود نمی مرد الان هم سنه اکبر بود حالا اکبر مثل پسرم هستش، خیلی هم دوستش دارم و پسر با محبت و مهربونتر، دیگه از کجا پیدا میشه!؟ ماهرخ چشماش از تعجب داشت میزد بیرون و باورش سخت بود، گفت ؛ آجی جانه من سرکارم گذاشتی آره گلرخ گفت؛ وا چه سرکاری ، من راست گفتم تو هنوز حرفامو خوب نمیفهمی ، ماهرخ عجیب تو فکر رفته بود، گلرخ چه با شور و شوقی به زبون میاره پسرمه ادامه دارد... ان شاء الله
گوشی رو گذاشت؛ چه احساس خوبی داشت. افسانه پله ها رو یکی یکی بالا میرفت و فکرش به اکبر بود حرفهای اکبر خیلی پخته و منطقی بود که کمتر دیده میشد کسی جوان باشه اما حرفاش مثل یه مرد سن بالا، جا افتاده و با تجربه باشه چقدر خوب با مهدی ارتباط برقرار کرد، و یه چیزی که خیلی برای افسانه جالب و اهمیت داشت رفتار خوب اکبر بود و اون نگاه اکبر بود، افسانه رسید به واحد خودش و رفت داخل به مامان سلام کردو نشست کنار مامانش مادر گفت؛ دیر کردی مادرجون، افسانه گفت؛ آره با اکبر آقا حرف میزدم و مهدی هم با اون بازی میکرد، باورت میشه مامان، این وروجک مگه به حرف گوش میکنه، اما پایین تا اکبر آقا گفت بشین اینجا مهدی بگه باشه و آروم بشینه ،! مادر خندید ، افسانه گفت؛ شغلش گاو و گوساله کشتنه، یعنی زنده میخره بعد از کشتن میفروشه مادردعاش کرد،افسانه بلند شد رفت به طرفه آشپزخونه و فکرش همچنان درگیر اکبر بود. پایین که حرف میزدن اکبر گاهی سر بلند میکرد که نشون بده به حرف هاش گوش میده، و این اولین بار بود که با مردی صحبت میکنه، بدونه داشتنه حس و حال بد ، که بخاطر نگاه هیز و زننده اون مرد اذیت بشه ،! حالا این موضوع تفاوتی نداشت که زن متاهل باشه یا مجرد کلا این رفتارها برای مردا عادی وطبیعی بحساب می اومدو یکی از توجیهاتشون اینه، خدا چشم رو داده که نگاه کنیم ..و از این چیزا ، اما اکبر رفتار شایسته ی داشت ،افسانه باخودش میگفت شاید ازدواج کرده و یا نامزدی داره که ممکنه این نوع رفتارش یک جور پایبندی و وفاداری به عهد و پیمانش باشه،افسانه خودشو قانع کرد که مطمئنن باید بخاطره همین باشه و تحسین میکرد، و حسادتی هم داشت به همسرش، یا کسی که احتمال میداد نامزدش باشه،اما ذره ای به ذهنش نرسیده بود که اکبر همسر که نداره هیچ، نامزدم نداره، اصلا هنوز فکری در این باره نکرده... افسانه حس کرده بود اون مردطلبکار رفتارش عجیب بود اما اکبر درست حدس زده بود، ظاهرا اومده بود سرو گوشی آب بده، بخاطر همین عمدی سرو صدا میکرد،تلفن زنگ زد افسانه جواب داد، صدای همسره سابقش بود خیلی عصبانی بود و استرس زیادی پیدا کرده بود،اون مرد گفت؛ شنیدم سگ بستی جلو خونت افسانه از ناراحتی تلفن رو قطع کرد و سیمشم از پریز کشید تا گذشت...
چند روز گذشته بود که ماهرخ زنگ خونه رو زد و وارد شد، گلرخ اومد جلو در خیلی گرم از ماهرخ استقبال کرد ، کلی حرف زدن و گلرخ پرسید که چیکار میکنی و ماهرخ هم که همیشه مغرور بوده جواب میده که هیچی زندگی سالم و سلامت کلا مثل آدم سر به زیر شدم و دیگه خونه هستم ادامه دارد.... ان شاءالله
بدترین مردم کسى است که بر خانوادهاش سختگیر باشد... گفتند اى رسول خدا..! سختگیرى بر خانواده چگونه است؟
پیامبر ﷺ فرمودند: مرد وقتى وارد خانه شود، همسرش از او هراسان و فرزندان از او گریزان شده، فرار کنند
و چون بیرون رود همسرش شاد شود وخانوادهاش با یکدیگر انس گیرند !✨
عبدالله بن عوف گفته است: شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخهای زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار؛ من هم شمردم 50 درب داشت. بعد گفتند: خانههایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانهها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم. صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم. او گفت: معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد میخوانی. گفتم: بله؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی. گفت برای اینكه این آیه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زیركی حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت: هر كه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختیهای مرگ بر او آسان میشود. ❤️ آیه الكرسی نوری از آسمان است. 🧡آیه الكرسی آیتی از گنج عرش است. 💛 آیه الكرسی باعث ایمنی در سفر است. 💚 آیه الكرسی اعلاترین نقطه قرآن است. 💙 ذكر رسول مكرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الكرسی بود. 💜با خواندن آیه الكرسی انسان دچار هیچگونه آفتی نخواهد داشت. ❤️برای رفع فقر آیه الكرسی مؤثر است و كمك الهی از غیب میرسد. 🧡همه چیز در آیه الكرسی است یعنی كرسی گنجایش آسمانها و زمین را دارد. 💛 در تنهایی آیه الكرسی بخوانی باعث رفع ترس میشود و از سوی خدا كمك میرسد. 💚 آیه الكرسی رادر نمازها؛ روزها؛ شبهای ایام هفته؛ سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید. 💙هنگام خواب نیز آیه الكرسی بخوانید زیرا باعث میشود خداوند فرشتهای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی. ❤️ هر گاه از درد چشم شكایت داشتی آیه الكرسی بخوانید و آن درد را اظهار نكنید آن درد برطرف میشود و از آن عافیت میطلبید. 🧡 پیامبر اسلام (ص): در خانهای كه آیه الكرسی خوانده شود ابلیس از آن خانه دور میشود و سحر و جادو در آن خانه وارد نمیشود. 💛آیه الكرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن این است كه مردم در عبادت جز خداوند كسی را نپرستند و به ذلت فرو نروند و روح یكتاپرستی ایجاد كنند و از بندگی ناروا آزاد شوند و آیه الكرسی عقلها را بیدار و اله حقیقی را معرفی و خدای دانا و توانا را به مردم میشناساند. 💚 وقت غروب 41 بار آیه الكرسی را بخوانی حاجتروا میشوی. ( 41 بار تا علی العظیم بخوان یعنی یك آیه ) مجرب است و برای رفع هم و غم؛ شفای مریض؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و زیاد شدن نور چشم آیهالكرسی را مدام بخوانید. 💙 اگر مؤمن آیه الكرسی را بخواند و ثوابش را برای اهل قبول قرار دهد خداوند ملكی را بر او مقرر میكند كه برایش تسبیح كند. 💜آیه الكرسی در مزرعه و مغازه پنهان كردن باعث بركت مزرعه و رونق گرفتن كسب است. ❤️ از پیامبر نقل نمودهاند كه: این آیه عظیمتر از هر چیزی است كه حق تعالی آفریده است. 🧡 چند چیز حافظه را زیاد میكند یكی از آن خواندن آیه الكرسی است. 💛هر شب آیه الكرسی را بخوانی تا صبح در امان خدا هستی. 💚 هر صبح آیه الكرسی را بخوانی تا شب در امان خدا هستی. 💙 آسان شدن مرگ بوسیله آیه الكرسی است. 💜 آیه الكرسی عظیمترین آیه در قرآن است. ❤️ برای حفظ مال و جان آیه الكرسی بخوان. 🧡آیه الكرسی سید سوره بقره است. ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻻَ ﺇِﻟَٰﻪَ ﺇِﻻَّ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﺤَﻲُّ ﺍﻟْﻘَﻴُّﻮﻡُ ۚ......
♥️ گَِنَِجَِیَِنَِهَِ اَِخَِلَِاَِصَِ❤ pinned «✅ نماز میخونی؟؟؟ 🔻این مسخره ترین سؤالیه که میشه از یک مسلمـان پرسید… مگه میشه مسلمان بود و نماز نخوند؟! وقتی آیه ای بر پیامبر نازل شد که عده ای از مسلمانان در اینده نماز رو ترک خواهند کرد پیامبر ﷺبا تعجب و ناراحتی پرسید: ای جبرئیل امت من نماز رو ضایع میکنند؟!…»
🔻این مسخره ترین سؤالیه که میشه از یک مسلمـان پرسید… مگه میشه مسلمان بود و نماز نخوند؟! وقتی آیه ای بر پیامبر نازل شد که عده ای از مسلمانان در اینده نماز رو ترک خواهند کرد پیامبر ﷺبا تعجب و ناراحتی پرسید: ای جبرئیل امت من نماز رو ضایع میکنند؟!
سبحان الله باورش برای محبوبمؤن سخته! امت من… امت محمد… امت اسلام نمــاز نخونه؟ …
⚡ آیا تارک الصلاه از جایگاه نماز در دین اسلام غافله؟!
پیامبر ﷺ میفرماید: (إن بین الرجل وبین الشرک والکفر ترک الصلاة) "مسلم" یعنی: [بدرستیکه بین یک شخص و شرک و کفر، ترک کردن نماز هست] …
نماز اساس و رأس تمام عبادتهاست!
دو نوع تارک الصلاه داریم:👇
①کسی که از روی سستی و تنبلـی نماز نمیخونه هرچند حکم کفر نمیگیره اما گناهی بزرگتر از زنـا و شراب رو انجام میده… ② اما کسی که عمدا نخونه و نماز رو بیهوده بدونه یا به فرض بودن اون اعتقاد نداشته باشه به اجماع علما کافـر و مرتـد میشه!
در قیامت اؤلین چیزی که مورد محاسبه قرار میگیره نمازه
.پیامبر ﷺ میفرمایند: (إِنَّ أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ عَمَلِهِ صَلَاتُهُ فَإِنْ صَلُحَتْ فَقَدْ أَفْلَحَ وَأَنْجَحَ وَإِنْ فَسَدَتْ فَقَدْ خَابَ وَخَسِرَ…) 🍃 اولین چیزی که بنده در قیامت از آن محاسبه میشود نمــاز است اگر نمازش صحیح باشد رستگار و موفق شده و اگر خراب باشد زیانکار و خاسر میشود
الله تعالی در قرآن امر می کند: ✔«وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ» .نماز را بر پا دارید،
و می فرماید: ✔« ِانَّ الصَّلاَةَ کَانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتَابًا مَّوْقُوتاً» (نساء 103) یعنی: بی گمان که نماز بر مؤمنین در اوقات معینی فرض می باشد.
و می فرماید: ✔ «حَافِظُواْ عَلَی الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَی» (بقره 238)
.یعنی: بر نمازها محافظت نمایید، و همچنین بر نماز وسطی. بسیاری از مفسرین گفتن مراد از "صلاة الوسطی" یعنی : بر نماز عصر محافظت کنید؛ یعنی اون رو به تاخیر نندازید. همچنین در سوره ماعون میفرماید:
✔" فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون"
.پس وای بر نمازگذاران همان کسانی که از نماز خویش غافلند
⚡ یعنی کسانی که در نمازشون سستی میکنند و اون رو سر وقت نمیخونن! اگر این "فویل" و آیه برای نمازگزارانه پس وای بحال کسایی که اصلا نماز نمیخونن!
آیا با این حال بازم کسی پیدا میشه که مسلمان باشه و نماز_نخونـــه
صبح که بیدارمیشوید قبل هرکاری چه کوچک چه بزرگ با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کنیدکه موفق شوید.
🌼🍃نصیحت دوم :
همواره آب بنوش اگرچه که احساس تشنگی نمیکنی ... زیرا بیشتر بیماریها به علت کمبود آب بدن می باشند.
🌼🍃نصیحت سوم :
همواره ورزش بکن اگرچه در اوج مشغولیت بودی ... بدن همواره باید تحرک داشته باشد. پیاده روی ، شنا و یا هر ورزشی دیگر.
🌼🍃 نصیحت چهارم :
خوراک خود را کم کن « غذا برای انسان به اندازه ای که کمرش راست شود ، کفایت میکند» (حدیث) پرخوری را رها کن زیرا هیچ فایده ای برایت ندارد ... خودت را در سختی نینداز بلکه خوردن را کم بکن.
🌼🍃نصیحت پنجم :
تا حد امکان از ماشین فقط در مواقع ضروری استفاده بکن. سعی کن برای رفتن به مسجد ، مغازه ، دید و بازدید و بقیه کارهایت پیاده بروی.
🌼🍃 نصیحت ششم :
عصبانی نشو عصبانی نشو عصبانی نشو ناراحت نباش ... سعی کن چشم پوشی کنی ... خودت را در پریشانی نینداز ... همه ی اینها سلامتی ات را به خطر می اندازند و شادابی ات را از بین می برند. با کسانی مجالست کن که با آنها احساس آرامش میکنی
🌼🍃 نصیحت هفتم :
همانطور که میگویند « مال خودت را در زیر آفتاب بزار و خودت زیر سایه بنشین» ... زندگی را بر خود و بر اطرافیانت تنگ نکن ... مال برای آن هست که با آن زندگی کنیم نه برای آن فقط جمع کنیم.
🌼🍃نصیحت هشتم :
بر هیچ کس و هیچ چیزی که نمیتوانی آن را بدست بیاری حسرت نخور. خود را به فراموشی بزن بلکه اصلا فراموشش کن. اگر قرار باشد به تو برسد حتما میرسد اگرچه در تخت خود باشی و هرچه را که تقدیر تو نیست خداوند او را از تو منع میکند. البته خدا هیچ چیزی را از تو منع نمیکند مگر بخاطر ضرری که برایت دارد ... همه ی ما اینها را میدانیم اما انسان فراموشکار است لذا نیاز به همچین یادآوری هایی داریم تا از آن نفع ببریم.
🌼🍃 نصیحت نهم :
تواضع اختیار کن ... تواضع اختیار کن... مال و جاه و قوت و قدرت همه با تکبر و غرور از بین می روند. تواضع تو را در نزد انسانها محبوب میکند و درجه ات را نزد خداوند بالا می برد.
🌼🍃 نصیحت دهم:
سفیدی موی سر نشانه ی پایان عمر نیست بلکه نشانه ی این هست که زندگی بهتری شروع شده. خوش بین باش ، سفر کن و از مال حلال خود بخور و لذت ببر.
🌼🍃 و یک نصیحت دیگر :
زود بخواب و شب نشینی نکن
🌼🍃 آخرین و مهمترین نصیحت:
نمازت را به هیچ عنوان ترک نکن زیرا که نماز برگه ی سود تو در دنیا و آخرت است. آن روزی که نه فرزند فایده میدهد و نه مال
❣ اگر از این نوشته خوشت آمد پس سبب خیر باش و آن را نشر بده ، و اگر خوشت نیامد پس دیگران را محروم نکن شاید که وسیله ی نفع آنها شدی .
❣روزی پر خیر و برکت را داشته باشید ان شاءالله وتعالی .
🔻اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سوء استفاده نکنی. نیازی ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻴﻢ، کافیست ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﻴﻢ.
{ إن أجريَ إلّا على الله } «اجر من فقط با خداست». با هر کار خیری که انجام می دهید آن را با خود تکرار کنید و از کسی انتظار پاداش نداشته باشید. دلت را فقط به خدا بسپار، زیرا تنها او بهترین پاداش را به تو می دهد...🌹🍃 ☘ تفسیر نُّورٌ عَلَىٰ نُور
افسانه گفت؛ شاید همینطور باشه هیچی از اون بعید نیست ،اگبر گفت؛ خانم ملکی ،شما هم خیلی ملایمت نشون میدی بقیه هم سواستفاده میکنن، افسانه گفت؛ درسته منم قبول دارم اما اکبر آقا، تو این جامعه کافیه بدونن یه زن تنهاست بعد مگه میشه زندگی کرد،اکبر هم گفت ؛ اما به نظر من شما هرچی تلاش کنی زیاد فرقی نمیکنه شاید بهتر باشه محکم بایستید و بقیه ببینن که شما ضعیف نیستید، آدمهایی که قوی و محکم نشون میدن همه اینو می فهمن، و کسی هم که بخواد به شما آسیب بزنه وقتی ببینه قوی هستین جرات نمی کنه نزدیک بشه . افسانه گفت؛ آره کاملا درست گفتید، نکته جالبی رو اشاره کردین، ممنون ، باید همین کارو کنم ، ببخشید اکبر آقا مزاحمتون شدم اومدم تشکر کنم لطف کردین. اکبرگفت؛ اختیار دارین خانم ملکی کاری نکردم ،افسانه پرسید؛ ببخشید فضولی میکنم، شما کارتون چیه؟ البته اینجا خیلی عوض شده مامانم ازم پرسید گفتم اطلاع ندارم .اکبر یه لبخندی زد و گفت؛ چطور بگم که راحت متوجه بشین، آهان من اول انتخاب میکنم بعد میکشم بعد از کشتن میفروشم ، البته گوساله گوشتی! اینجا هم دفتر کردم که جای ثابت داشته باشم ،افسانه گفت؛شما خودتون سر میبرید؟؟؟؟ اکبر جواب داد قبلا آره خودم این کارو میکردم ، اما الان مجموعه ی دارم که اونا این کارا رو میکنن و منم نظارت میکنم ، افسانه گفت؛ امیدوارم موفق باشید. مهدی رو صدا کرد بعد رفتن،اکبرنشسته بود به فکر فرو رفته بود، برنامه های فرداشو تو ذهنش مرور میکرد، پولی که پدرش بهش داده بود خیلی به موقع بوده اصلا انگار سالارخان علم غیب یا آینده بینی داره، اکبر به حرفهای بابا فکر میکرد، چیزای که بین خودشون صحبت کرده بودن، سالار خان الان تقریبا ۵۵ سال داره و به اکبر گفته بود ، تا پنج سال دیگه من خودمو بازنشسته میکنم، یعنی از کار کنار میرم و تو باید جای منو بگیری، ومنم هستم اما کاری ندارم، دیگه همه کارکنان، کارگرا و هر کسی که به من ربط داشت،تو کارفرمای اونا میشی، اینا رو بهت گفتم که یه وقت هوس نکنی جایی رو بخوای بخری! کارتم که شکر خدا درسته، و نگرانی دیگه ندارم ، اکبر توی همین حال و هوا بود که تلفن دفتر زنگ میزد، جواب داد، اکبر پسرم سلام خسته نباشی،!اکبر جواب داد؛ سلام مادر قربونت سلامتی باشی، مادر گفت؛ پسرم چرا دیر کردی امروز !نگرانت شدم،؟ اکبر که این حرف رو شنید تمامه خستگیش دراومد جواب داد؛ قربونت بشم مامان یکم کار داشتم ببخشید الان راه می افتم میام مادر گفت؛ خیله خوب باشه منتظرم فقط مراقب باش خداحافظی کرد، اکبر گوشی رو گذاشت؛ چه احساس خوبی داشت.
خانم ملکی هرچی میگفت ؛آقای محترم داد و فریاد نکنید ،صداتونو بلند نکنید من آبرو دارم،مردک بیشتر صداشو بلند میکرد، خانم ملکی میگفت؛ آآقای محترم من سه سال از همسرم جدا شدم چرا شما متوجه نمیشین، اون بازم حرفاشو بلند تکرار میکرد، اکبر متوجه شد که این طرف طلبکار نیست، ادای طلب کار رو در میاره که هدفی داره که بهش برسه و خانم ملکی هم احتمالا نمی خواد تو درو همسایه سر زبونا بی افته کوتاه میاد که تموم بشه، یهو اکبر از پشت که گردنشو گرفت و میگفت؛ مردتیکه نفهم ،میکشید تو مغازه ، همون لحظه خانم ملکی متعجب نگاه میکرد اکبر گفت؛ شما بفرمایید من درستش میکنم ، مردک رو هولش داد داخل و گفت حالا هر چی دوست داری بلند صحبت کن اصلا داد بزن ، راحت باش ، مردک گفت؛ جنابعالی چیکاره ی، اکبر گفت ؛ من وکیل وصی شم، خوب دیگه !!حالا با من حرف بزن ، مردک گفت، بابا من طلب کارم جرمه طلبمو بخوام ؟ اکبر گفت ؛ خوب از کی طلبکاری،؟ مردک گفت؛ ازحسن رفیع ،همسر این خانم ، اکبرمحکم زد تخته سینه اون مرد که چند قدم عقب رفت و حساب کار دستش بیاد، اکبر گفت؛ ببین شما یا خری و یا خودت رو زدی به خریت ، حسن رفیع چه شباهتی داره به خانم ملکی، یه زمانی همسرش بود حالا نیست، در ضمن تو مگه اینجا جنس فروختی که اومدی اینجا،روی زن صداتو بلند میکنی، فکر کردی خیلی مردی آره، چرا لال مونی گرفتی ؟!حالا هم خوش اومدی تا عصبانی نشدم بفرما ،دفعه بعد دوباره ببینمت خودت میدونی مردک اومد بیرون بی سرو صدا رفت،خیلی نگذشته بود که پسر کوچولوی وارد دفتر شد و بعدش،افسانه داخل شد و سلام کرد اکبر هم سلام و احوال پرسی کرد، نشست و با پسر کوچولو سرگرم شد ازش پرسید اسمت چیه که گفت مهدی و توی همون چند دقیقه با مهدی بازی کرد،افسانه به مهدی و اکبر نگاه میکرد،خیلی براش جالب بود که مرده بزرگی عینه بچه شده بود و براحتی با مهدی هم بازی شده بود اکبر گفت؛ حالا مهدی جان بیا بشین اینجا ببینیم مامان چی میگه، مهدی حرفه اکبرو قبول کرد و آروم نشست اکبر گفت؛ ببخشید خانم ملکی در خدمتم افسانه جواب داد؛ خواهش میکنم اکبر آقا ، اومدم از شما تشکر کنم واقعا ممنونم ، اکبر گفت ؛ نه بابا اختیار دارین کاری نکردم ، دیگه مزاحم نمیشه ، افسانه گفت؛ خلاصه ببخشید دیگه من هر چی از این دردسرها دوری میکنم بدتر میاد سراغم، همسره سابقم نمیدونم چه غلطی کرده که این آقا دنبالش میگرده ، اکبر گفت؛ نه خانم ملکی گمان نکنم این باشه،فکر کنم این طرف رو همون همسره سابق شما فرستاده باشه حالا چرا؟!خدا میدونه،افسانه گفت؛ شاید هیچی ادامه دارد... ان شاء الله