| نشـر نو و توان بیمرز بیحرمت دیدن دیگری |
| مهدی خسروانی |
کاملاً طبیعی است که گاه از خصلتهایی که در آدمها میبینیم متعجب شویم، اما برخی آدمها ما را با نوع جدیدی از تجربهی «شگفتزدگی» آشنا میکنند. برای نمونه، همهی ما با پدیدهی «دروغگوییِ سیاستمداران» آشنا بودیم، ولی با ظهور احمدینژاد بود که مجبور شدیم در تصور خودمان از دروغگویی بیشرمانه بازنگری کنیم. در این یادداشت، میخواهم از پدیدهای حرف بزنم که اساساً گمان نمیکردم بتوان در دستهی پدیدههای «شگفتیآفرین» قرار داد، اما بهواسطهی کارکردن با «نشر نو» (این ناشر ظاهراً خوشنام) با وجه بهتآور آن آشنا شدم: «توان بیحرمت دیدن دیگری».
نزدیک پنج سال است کتابی با عنوان «شفاف اندیشیدن» را به «نشر نو» تحویل دادهام. در این کتاب (که درسنامهی تفکر نقادانه است) سعی کردهام با صرفِ وقتی بسیار بیشتر از حد معمول، یکی از کمبودهای اصلیِ منابع تفکر نقادانه به زبان فارسی را برطرف کنم.
توضیح: از آنجا که افراد علاقهمند به یادگیری تفکر نقادانه، معمولاً به کلاسهای تفکر نقادانه دسترسی ندارند، علاوه بر کوشش در جهت ترجمهای دقیق و روان، خودم – با تکیه به رشتهی تحصیلیام (منطق فلسفی) و تجربهی ترجمه و بازنویسی چندین کتاب در زمینهی تفکر نقادانه – پاسخ تمرینها (بیش از سیصد تمرین) را به پایان کتاب اضافه کردهام تا خوانندهای که به استاد دسترسی ندارد بتواند از آن به عنوان خودآموز استفاده کند. آمادهسازی این کتاب بهنحوی که نیاز به هیچ ویرایشی نداشته باشد تقریباً یک سال از وقت من را گرفته است اما ناشر، این کتاب (که به اعتراف خودش نیاز به ویرایش نداشته) را هنوز بعد از نزدیک به پنج سال منتشر نکرده است. یعنی هم خواننده از مطالعهی این کتاب محروم مانده و هم مترجمی که هیچ منبع درآمدی جز حقالترجمهی کتابهایش ندارد و وضعیت اقتصادیاش علیالقاعده شکننده است پنج سال بعد از به انجام رسیدنِ کارش هنوز از مزایای مادی و معنوی کتاباش محروم است.
من در دانشگاه تهران فلسفه خواندم. فلسفه را دوست داشتم، چون آن را عرصهی آزادانهترین جولان اندیشه و نیز عرصهی مشق آزادگی میدانستم. اما در همان ماههای اول ورود به این رشته فهمیدم که اگر خواهان آزادی و آزادگی مطلوبِ خودم باشم باید قید استخدام در مؤسسات آموزشی و پژوهشی برای گذران زندگی را بزنم. نمیتوانستم روبهروی فلان مسئول گزینش یا کسی از دفتر نمایندگی ولی فقیه در فلان دانشگاه بنشینم و خودم را، حتی بهظاهر، معتقد به چیزهایی که آنها میپسندیدند نشان دهم. به همین دلیل، راهِ امرار معاش از طریق ترجمه را، با وجودِ همهی زجرهایش انتخاب کردم. اما خبر نداشتم که دریدهکرداری فقط در هیولاهای دولتی و حکومتی دیده نمیشود. غافل بودم از قابلیت عظیم دورویی برخی افراد در جایگاه «ناشر» که خودشان را قهرمانان زنده نگهداشتن راه تنفس فرهنگ و اهالیِ فرهنگ جا میزنند، اما برای وقت و زندگی مترجم (که جزء آسیبپذیرترین فعالان فرهنگی است) حتی به اندازهی میرغضبهای شکنجهگاههای سلاطین هم حرمت قائل نیستند؛ کسانی که مترجم را چیزی جز بردهی دمودستگاه پولپاروکنی خودشان نمیبینند و بنابراین سر سوزنی برایشان مهم نیست که یک مترجم در حالی که برای تأمین حداقلهای زندگیاش جدال میکند، پنج سال پس از تحویل نتیجهی تلاشاش به آنها، هنوز به حقالترجمهاش و نیز حقوق معنویاش نرسیده باشد («عمر و ارزش کار مترجم کیلویی چند؟ فدای سر ما قدیسان عرصهی فرهنگ!»). میخواستم خودم را در دام موقعیتهای ناسالم و تحقیرآمیزی که در محیطهای آموزشی و پژوهشیِ دولتی پیش میآیند نیندازم، غافل از آنکه در این سوی ماجرا گرفتار کسانی میشوم که تحقیر و بیحرمت دیدن دیگران مشق وجودشان است.
📄 متن کامل [در Instant Review]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
::: [پاسخ نشرنو به این متن]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ ɣ کانال گروهی از مترجمان ایران [گاما]
🏷 GAMAper |
Instagram