🕊🤍🪽من با تو نگویم که تو پروانهی من باش ؛
چون شمع بیا روشنی خانهی من باش
در کلبهی من رونق اگر نیست صفا هست ؛
تو رونق این کلبه و کاشانهی من باش
من یاد تو را سجده کنم، ای صنم اکنون ؛
برخیز و بیا خود بت بتخانهی من باش
دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا !
اکنون دگر آبادی ویرانهی من باش
لطفی کن و در خلوتِ محزون من ای دوست ؛
آرام و قرار دل دیوانهی من باش
چون باده خورم با کفِ چون برگِ گلِ خویش ؛
ای غنچه دهان، ساغر و پیمانهی من باش
چون مست شوم، بلبل من! سازِ همآهنگ ؛
با زیر و بمِ نالهی مستانهی من باش
من شانه زنم زلفِ تو را و تو بدان زلف ؛
آرایشِ آغوشِ من و شانهی من باش
ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی :
" امید " بیا با من و پروانهی من باش
شاعر:
✍#مهدی_اخوان_ثالث