آن روزها
اصفهان
__
به هوشنگ گلشیری
__
روبروی چهلستون یک کتابفروشی بود
حالا که آوازهای قدیمی را باد برده است .
و باران آخر پاییز سطرهای عاشقانه را
از کتاب ها شسته
معلوم نیست عابران
با کدام کفش و عصا از کدام پیچ کوچه گذشته اند
حالا همیشه آبهای راکد پیاده رو ،
شتک می زنند روی عینکم
آن روزها
روبروی چهلستون ( روی زمزمه هامان )
یک سطر عاشقانه ی حافظ جوانه می زد
گنجشک ها
هجوم برای خوردن عطر سنبل الطیب
می آوردند .
روی چهلستون
آن روزها نُقل بیدمشک و برگ سنبل الطیب
می فروختند
#اورنگ_خضرایی
@forsatesabz