𖤛 #video #Taekook 𖤛
_با من بِکش.. حتی سیگارت رو!
_دردم چی؟
_اون رو باهم زندگیش میکنیم..
و من بلاخره اعتماد کردم..
چشمهام رو بستم و بهت اعتماد کردم تهیونگ.
خودم رو به تو سپردم بدون هیچ نگرانی اما..
_چی میگی؟؟
_همش یه بازی بود جونگکوکا سخت نگیر!!
_ح.. حرفات؟
_اه.. اونا؟ خب فکر نمیکردم باورشون کنی اما..
دمی از سیگارش گرفت و روبهروی پسره بسته شده خم شد.
_سادهتر از چیزی که فکر میکردم گول خوردی جئون!
_تمام اینا یه بازیه کوفتی بود درحالی که من با جونم بازی کردم؟ درحالی که بزرگترین ریسکهارو بخاطرت انجام دادم و تمام این مدت تو فقط سرگرم بودی؟؟
پسر خندهی کوتاهی کرد و پشت بهش لب زد:
_دقیقا همینی که گفت.. آاخ..
سردی لولهی کلت رو حس کرد.. چطور ممکن بود؟
_تو همه چیز من بودی تهیونگ..
درحالی که کلت رو محکم تر به گلوی پسر فشرد؛ سعی کرد بدون بغض بگه..
_اما حالا که من رو قربانی کردی.. قرار نیست تنهایی از بین برم..
به پسر اجازهی صحبت نداد و..
صدای شلیک..
ازش جدا شد و به جسد عزیزترینش نگاه کرد.
_چرا مارو خراب کردی تهیونگ؟
با غم نالید و لحظهای بعد.. جسد خودش کنار پسر اوفتاد.
@Fiction1taekook1forever