یک بندرم بی کشتی و لنگر
معنای
غربت بدتر از این نیست
چون بندری دورم من از دریا
دوری بگو آیا که غمگین نیست؟!
باید که کاری کرد چون یاغی
باید که دل را زد به دریاها
باید رها شد هر چه باداباد
باید گذر کردن ز رویاها
آخر کجای قصه ماندم که
هر روز من شام غریبان است
دائم صبوری و شکیبایی
مثل کسی که توی زندان است
یک اسکلت مانده از این پیکر
دیگر برای غصه جانی نیست
یک لحظهایی پیشم بیا زیرا
جز لحظهایی دیگر زمانی نیست
با دیدنت جانم به تن آید
من ماهیِ افتاده بر شنها
ای تو نسیم تازهء دریا
جانی ببخش جانی به این تنها
چون با نگاهی ساده میبیند
گوید که حال تو چقدر خوب است
جایم اگر یک لحظهایی باشد
داند که این دل پر ز آشوب است
تنهایی و حسرت چه تقدیریست
حتی خیالی در خیالی نیست
من دلخوشم حتی محالی را
فرض محالی را مجالی نیست
.
2620 -
غربت دریا
#غربت#قاسم_ساروی🌊 @afavoice