نقشِ یک مَردِ مُرده در فالَت
توی فنجان ِ مانده بر میزم
خط بکش دور مرد دیگر را...
قهوهات را دوباره می ریزم!!!
زندگی از دروغ تا سوگند
خَسته از زیر و روی رو در رو
زیر صورت هزارها صورت...
خَسته از چهرههای تو در تو
چشم بستی به تخت طاووسم
در اتاقی که شاه من بودم...
مَرد تاوان اشتباهات باش...
آخرین اشتباه من بودم!
.
چِشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد...
مُفت هم بوسهام نمیارزد
وای از این عشقهای دو زاری
هی فرار از تو سوی خود رفتن...
آخ از این مردهای اجباری
مثل ماهی معلق از قلاب...
زیر بار الاغها مُردن
بر چلیپای تختها مصلوب
با خودت در
اتاقها مُردن
زندگی از دروغ تا سوگند
خسته از زیر و روی رو در رو
زیر صورت هزارها صورت
خسته از چهرههای تو درتو
بیگناه از شکنجه ها زخمی
پشتِ هم اتهامها خوردن
هق هق از درد و اَلکن از گفتن
انتهای کلام را خوردن…
غرقه در موجهای پیش آمد
گوشهی گوشهای دور از من
پشت سُکّان خدا نشست اما
باز هم ناخدا پرستیدن!
دل به دریای هرچه بادا باد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادن...
بادبان پاره… عرشه بی سُکّان
قایقم رفت و قبل ساحل مُرد
پیکرش داشت وقت جان کندن...
روی گِل ها تلو تلو میخورد
دستم از هرچه هست کوتاه است...
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاه گوش ماهی ها!
دل اگر نیست... درد و دل دارم…
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد
با زبان... با نگاه... با رفتن
زخم جُز زخم های کاری نیست!
پای اگر بود پای رفتن بود
دست اگر هست دستِ یاری نیست!
از کمرگاه چِلّه ها رفتند
از پی تیرها نباید گَشت
چشم بردار علیرضا بس کن!!!
از کمان رفته بر نخواهد گشت…
آسمان... هیچ سربلندی بود
از صعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم!
استخوان وفا به دندانم
زوزه از سوز مثل سگ مُردن
زندگی چوب لای چرخم کرد...
پُشت پا، پُشت استخوان خوردن
لاشه ی باد کردهای بودم
آمد از روبرو... ولی نشناختم
صورتی را که دوستش می داشت
چهره چرخاند و... تف زمین انداختم
این منم مرد تا همین دیروز
مَرد پابند آرزوهایت
مرد یک عمر کودکی کردن...
لابه لای بلندِ موهایت!
خاطرت هست روزگارم را؟!
جایگاه مقدسی بودَم...
وزن یک عشق روی دوشم بود!!!
من برای خودم کسی بودم!
من برای خودم کسی هستم...
دور و بر خورده عشق هم کم نیست…
آن که دل از تو برد هر کَس است
بَندِ انگشت کوچکم هم نیست.
می شد از ورد های کولی ها
با دعا و قسم طلسمت کرد
می شد آن سیب سرخ جادو را...
از تو پنهان و با تو قسمت کرد
می شد ازخود بگیرمت،اما
زور بازو به دستهایم نیست
می شد از رفتنت گذشت، اما،
جان در اندازهای پایم نیست
زندگی سرد بود، اما خوب...
خانه و سقف و سایهای هم بود
گه گداری نوشته ای چیزی
از قلم دستمایهای هم بود
زندگی سرد بود، اما عشق
می توانست کارگر باشد
می توان قُطب را جهنم کرد
پای دل درمیان اگر باشد
خواب دیدم که شعر و شاعر را
هردو را در عذاب می خواهی!
از تعابیر خواب ها پیداست...
خانهام را خراب میخواهی
خانه ام را خراب میخواهی!؟
دست در دست دیگری برگرد…
دست در دست دیگری برگرد...
خانهام را خراب خواهی کرد
دیگر ای داغ دل چه می خواهی؟
از چنین مَرد زیر آواری
رد شو ازاین درخت افتاده...
می توانی که دست برداری؟!
*
لحن آن بوسه های ناکرده است
بیت ها رو جدا جدا کرده است
گفته بودی همیشه خواهی ماند...
سنگ بارید شیشه خواهی ماند!
گفته بودی تَرَک نخواهی خورد
دین و دل از کسی نخواهی بُرد
گفته بودی عروس فردایی...
با جهانم کنار می آیی...
گفته بودی دچار باید بود
مَرد این روزگار باید بود
گفته بودی بهار در راه است
ماهِ باران سوار در راه است
گفته بودی... ولی نَشُد انگار
دست از این کودکانهها بردار
گفته بودم نفاق میافتد
اتفاق، اتفاق میافتد
گفته بودم شکست خواهم خورد
از تو هم ضربه شست خواهم خورد
گفته بودم دراوج ویرانی
از من و خانه رو بگردانی
هر چه بود و نبود خواهد مُرد...
مرد این قصه زود خواهد مُرد
ماجرا زخم و داستانها درد
نازنین پیچ قصه را برگرد…
نازنین قصهها خطر دارند
نقشها نقشه زیر سر دارند
نازنین راه و چاه را گفتم
آخرِ اشتباه را گفتم
گفتم اما... عقب عقب رفتی!
شب شنیدی و نیمه شب رفتی…
دیدی آخر نفاق هم افتاد؟!
اتفاق از
اتاق هم افتاد؟!
از اتاقی که باز تنها ماند
پَر کشیدی و لای در وا ماند
#علیرضا_آذر#اتاقhttps://t.me/afavoice/5568🌊 @afavoice