Смотреть в Telegram
سرخوردۀ سنگ و صخره‌ست این موج سرکش دمادم زخمی چنان کاری‌ام که چشمی ندارم به مرهم زخمی چنین آشکارا انکار کردن ندارد وقتی که مثل طنابی پیچیده دور وجودم دردی سمج، بی‌مداوا، سرخورده از هرچه درمان باید مدارا کنم با این زخمِ ناسور، کم‌کم چشمی ندارم به دستی تا از تنم رنج هستی بردارد و باغ سبزی بگشاید از خود به رویم دستی که از هرچه کابوس خواب مرا پس بگیرد بیداری‌ام را بگیرد از گریه‌های دمادم زن نیستم، کوه صبرم، بغض گلوگیر ابرم باران شوم کاش گاهی، ای‌کاش گاهی ببارم از شش‌جهت بندیِ غم، شش‌گوشه‌ام ابرِ ماتم کی می‌شود پس بساط خندیدنِ من فراهم؟! من یوسفی ناامیدم، ای آفتاب امیدم! با دست‌های عزیزت، از چاه ظلمت درآرم! دنیا بدون تو تنها یک فصل و آن‌هم زمستان تنها تو گرمم کن ای عشق! تنها تو ای اسم اعظم! #فاتیما_رنجبری شهریور ۱۴۰۲
Telegram Center
Telegram Center
Канал