🔴 #خاطرهی یکروز کاری
#خبرنگار؛
🔻ما
#مینویسیم، شما
#نمیخوانی...
#فریننیوز ✍ #مسعود_بصیری، روزنامهنگار در مطلبی با عنوان
#خیابان نوشت:
▫️شغلتون چیه؟
▪️روزنامهنگارم
▫️اوهوم... چرا مملکت اینجوریه؟
▪️چه جوری؟
▫️همین دیگه.
همه دارن
میخورن. دارن
میچاپن. چرا چیزی نمینویسید دربارشون؟
✅ معمولاً اینها سوالاتی است که مردم از من
میپرسند. یعنی از همهی خبرنگارها
میپرسند. ما هم چندتا جواب آماده براشون داریم.
🔻مثلاً اینها:
✅ مینویسم آقا، ولی کو گوش شنوا...
این همه نوشتیم چه فایده داشت،
والا ما خودمون خسته شدیم از این شغل ولی چارهای نیست.
ما خودمون از شما بدتریم.
این سوالاتی است که ما هم داریم ولی چه فایده...
✅ اونروز اما دلم خواست با راننده تاکسی صحبت کنم.
ما خبرنگارها گاهی اینجوری
میشویم یعنی الکی دوست داریم حرف بزنیم با اینکه
میدانیم فایدهای ندارد.
تو خیلی از مصاحبهها هم از این اتفاقات
میافتد.
✅ ما
میدانیم که طرف دارد دروغ
میگوید اما چنان با دقت به صحبتهایش گوش
میدهیم که فکر
میکند هیچوقت در تمام عمرش کسی را تا این حد قانع نکرده است.
✅ حواستان باشد خیلی به این قیافههای قانع شده اعتماد نکنید چون اساساً نمیتوانیم دعوا کنیم، لذا ترجیح
میدهیم قانعشده نشان دهیم خودمان را... اما وای بهروزی که قلم و سند دستمان بیوفتد.
✅ به راننده اسنپ گفتم: شما آخرین باری که روزنامه خوندی کی بود؟
گفت: پارسال. ما اینقدر گرفتاریم که وقت این کارها رو نداریم. من از صبح شروع
میکنم به دنده عوض کردن تا ۱۰ شب. توقع داری روزنامه هم بخونم.
✅ چند دقیقه گذشت، گفتم:
آخرین باری که آبگوشت خوردی کی بود؟
گفت: جمعهی گذشته جات خالی رفتیم دیزی زدیم. یهجا هست بهت معرفی
میکنم با بچههات برو حسابی حال
میکنی. با صفا. خلوت. ارزون و آخر خوشمزه. یه دوغ هم
میزنی روش، بعدشم
میری خونه لالا.
✅ گفتم:
میدونی چرا مملکت ما هیچی نمیشه؟ چون سالی ۱۵۰ هزار نخبه از ایران مهاجرت
میکنند و من و تو مشغول نوشیدن دوغ و لالا هستیم.
چون ذخیرهی آب زیرزمینی کشور به مرحلهی بحران رسیده، بازهم ما مشغول دوغیم.
چون هر روز دو نفر دکترِ متخصص از ایران مهاجرت
میکنند و بازم اهمیتی نمیدیم.
چون ۸ هزار روستای ما ظرف سه سال گذشته به دلیل نداشتن آب در حال مرگ و تغذیه با تانکر هستند. چون ۶۰ درصد بودجهی تحقیقاتی دانشگاهها یا واگذار نمیشود یا در جای خودش خرج نمیشود ولی ما بازهم مشغول دیزی هستیم.
چون زمینهای شمال کشور را تبدیل به ویلا کردیم و بهجای آن رفتیم توی کویر بیآب برنج کاشتیم ولی بازهم حواسمون نیست.
✅ داشتم ادامه
میدادم که ایستاد و دستش را زد روی فرمون و گفت:
خب همین دیگه. چرا اینار رو نمینویسی؟
گفتم:
می
نویسیم ولی شما نمیخوانی.
اینهایی که گفتم گزارشهای خودم توی این چندساله بوده...
✅ در حالی که با موبایلم بازی
میکردم ادامه دادم:
میدونی چرا ژاپن پیشرفت کرد ولی ما همینجا موندیم؟
خودم ادامه دادم: چون تو ژاپن فقط یک روزنامهی «یومیوری شیمبون» روزانه تا ۱۴ میلیون تیراژ در ۴ تا ۶ نوبت چاپ
میشود، اما کل مجلهها و روزنامههای ما توی کشور روی هم یکمیلیون در روز تیراژ ندارند که آنهم ۶۰ درصدش برگشت
میخورد.
چون امثال شما آنها را نمیخوانند.
نگاهم کرد ... باز نگاه کرد و چند ثانیه دیگر هم ادامه داد.
✅ ترسیدم. به خودم گفتم. مرض داری حرف
میزنی؟ باز بیماریت عود کرد؟ همینو
میخواستی؟ خوبه بزنه لهت کنه؟
✅ یه دفعه پرسید: کجا کار
میکنی؟
روزنامه ...
روزنامتون دونه چنده؟
هزار تومن.
یعنی
میشه یکدویستم یکروز درآمد من؟
خب باشه من از این به بعد
میخرمش، ولی اگر از اینا توش نبود چی؟
گفتم: هست. تو یکسال روزنامه و مجله بخر حتماً بین اون همه مطلب چیزای بهدرد بخور هم زیاد پیدا
میکنی.
✅ ماشین رو راه انداخت و گفت:
من که
میدونم فایدهای نداره، ولی
میخرم... شایدم داشته باشه... چی
میدونم.
ایشاالله تو درست
میگی. ولی من دیزی رو ول نمیکنم با روزنامه دیزی
میخورم.
#خیابان#مسعود_بصیریhttps://t.me/joinchat/AAAAADy_6ehiDBdqKC21GQ