✅ دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپيما رفتند تا وارد کابین خلبان شده و پرواز کنند.
✅ زمانیکه خلبانها وارد هواپیما شدند زمزمههای توام با ترس و ناامیدی در میان مسافران پیچید و همه منتظر بودند، یکنفر از راه برسد و اعلام كند دوربین مخفی بوده است.
✅ اما در کمال تعجب و ترس آنها هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت.
✅ هر لحظه بر هراس مسافران افزوده میشد چراکه میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
✅ هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند.
✅ در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همهچیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
✅ یکی از خلبانان به دیگری گفت: «میترسم یکی از همین روزها مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن کنند و ما نفهمیم کی باید از زمین بلند شویم، اونوقت...!»
✅ شما اکنون و پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت دولتی در ایران آشنا شدید.