🔴 #روایت یک
#خبرنگار از مناطق
#سیلزده پلدختر...
🔻 #اینجا هم
#بیم است و هم
#امید...
🆔 @farinnews✍ #بهزاد_سلاحورزی، عکاس خبری در یادداشتی برای ایرنا نوشت:
🔸وارد شدن به شهری که راهی برای رفتن به آنجا نیست، آنچنان که تصور میکنی آسان نیست، نه اینکه جاده و تونل را بازکرده باشیم یا اینکه محل نشست بالگرد را آماده کرده باشیم، نه!
دیدن مردم چشم دوخته بر آسمان در اولین لحظهی فرود کاری بود بس مشکل.
پیاده که شدیم تمام مسیر خروج را با نگاههای سنگینشان بدرقهمان میکردند، چند لحظه بعد یکی از محلیها با سرعت به ما نزدیک شد و پرسید کجا میروید؟ گفتیم سمت مناطق سیلزده.
بیدرنگ کولهها را از دستمان گرفت و با اشاره سر گفت، ماشین من آنجاست سوار شوید.
در راه شروع به صحبت کرد، دنیایی حرف نگفته داشت و آنقدر هیجانزده بود که میخواست همهی درد دلش را در همین مسیر کوتاه تعریف کند و همین باعث شده بود که از این شاخه به آن شاخه کند و به اصطلاح ما خبریها فقط تیتر بگوید.
در حرفهایش هم بیم بود هم امید، هم شکایت بود و هم تشکر.
میخواست بگوید که حالا چرا آمدهاید؟ اما وقتی متوجه شد که ما برای تهیه عکس و خبر آمدهایم خشمش را خورد و گفت تا هر کجا دلتان بخواهد همراهتان میآیم.
به محل خسارات رسیدیم و دیگر امکان تردد با هیچ وسیلهای وجود نداشت، پیاده راه افتادیم و در همان لحظهی اول مات و مبهوت از دیدن خرابیها.
شهر با آب یکسان شده بود، باورمان نمیشد آنچه را که میبینیم واقعیت باشد. اهالی هم دیگر شبیه مردمی که در ابتدا میدیدیم نبودند.
یکی میگفت از اینجا و آنجا عکس بگیر! دیگری میگفت اصلاً چرا عکس میگیری؟ عکس به چه درد من میخورد! یکی میگفت بر باد رفتنِ سی سال زحمتم را بیا و ببین! و یکی دیگر میپرسید از بدبختی من تصویر گرفتن چه فایدهای برایت دارد.
چقدر سخت بود شنیدن این صداها.
با پیشروی بیشتر گویی که وارد یک تونل انسانی شدهایم. بی اغراق در برخی مواقع صداها را یا از هم تشخیص نمیدادیم یا اصلاً نمیشنیدیم، فقط تصویر مردمی بود که از شدت خشم فریاد میزدند.
وارد کوچهها شده بودیم، پیرمردی گلاندود با چشمانی قرمز سر کوچه نشسته بود، صدای زنی را میشنیدیم که مردم را دعوت به دیدن خرابی خانه و زندگیاش میکرد و مردی که با اشاره به من میگفت از کلِ دار و ندارم فقط همین یک جفت کفش و اجاق پیکنیک برایم مانده!
در میان این همهمهها چند دقیقهای بود که پیرزنی قد خمیده را میدیدم، راه میرفت و دائماً مویه سر میداد.
نمیدانم چطور شد که مدتی ندیدمش تا اینکه در انتهای کوچه بر تلی از گلولای دست بر سر نشسته بود. همسایهاش گفت نامش ماهسلطان است، ماهسلطان هاشمی.
گفت تنها زندگی میکند و تحت پوشش کمیته امداد است. مدتی پیش کمیته برایش خانه ساخت اما سیل تمام ساختمانش را با خود برده و از دیروز تا الان در کوچهها قدم میزند و مویه میخواند و بعد بر میگردد محل خانه سابقش.
تازه متوجه شدم که این تپهی آوار و گلولای تا دو سه روز پیش خانهی ماهسلطان بوده است.
به سمت دیگر شهر حرکت کردیم، جایی که همهی اهالی میگفتند عمق فاجعه در آنجا رخ داده است.
میدان شهدا، محلی که ظاهراً پررفت و آمدترین منطقه پلدختر هم هست.
هرچه میکردم نمیتوانستم باور کنم آنهمه خودرو را جریان آب تبدیل به ورقپاره کرده است.
اولش فکر میکردم فقط در محدوده میدان است که میتوان این صحنهها را دید، اما این منظره به عادیترین تصویر در کوچههای اطراف میدان تبدیل شده بود.
هر خانهای را که میدیدم محال بود خودرویی مچاله شده در آن نباشد و البته برای تکمیل چنین صحنهای، یخچال و ماشین لباسشویی و مبل و قالی نیز به کمک آمده بودند.
فارغ از همهی آنچه که دیدم یک مسئله بهطرز عجیبی در میان مردم بیان میشد این بود که میگفتند: وقوع این سیل بهدلیل رخ دادن خطای انسانی بوده است.
وقتی که میپرسیدم دلیلتان برای این ادعا چیست، میگفتند: بازکردن دریچه سدها برای جلوگیری از سرریز شدن و اضافه شدن آب باران به آن موجب شده که شهر ما را سیل ببرد و این چیزی بوده که مسئولان میدانستند!
حالا دیگر با اطمینان میدانستم یکی از مهمترین عوامل در مدیریت بحران کنترل و نظارت دقیق بر شایعه است.
عصبانیت این مردم رنجکشیده بیش از آنکه به سیل مربوط شود ناشی از همین شایعات است. نکتهای که مسئولان بایست فکری برای آن کنند.
البته قطع ارتباطات نیز یکی از مهمترین دلایل ساخته شدن این قبیل شایعات بود شاید اگر در این دو روز میتوانستند با جهان خارج از شهر ارتباط داشته باشند هرگز به این باور نمیرسیدند که هیچکس به فکر آنها نبوده و نیست.
#فریننیوز🆔 @farinnews