فرهنگ و مطالعات پایداری لرستان

#حدیث_حیدری
Канал
Логотип телеграм канала فرهنگ و مطالعات پایداری لرستان
@farhang_paydariПродвигать
76
подписчиков
103
фото
93
видео
196
ссылок
فرهنگ و مطالعات پایداری لرستان دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری انقلاب اسلامی __________________ 🔰 ارتباط با ادمین: @farhang_paydari1 . اینستاگرام: instagram.com/farhang_paydari . آپارات: aparat.com/farhang_paydari .
🔺خاطرات کرونایی🔺

🔰خاطرات روزنوشت خانم حدیث حیدری از خرم‌آباد (قسمت ششم و پایانی)

📆۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

چند بار تماس گرفته‌اند که بیا ما سردوزکار نداریم! جوابشان کردم. بعد از تلفن خوابم برد.

جای بزرگی بود شبیه بیمارستان. چند نفر با روپوش سفید مثل پروانه دور تخت‌ها می‌گشتند و به بیماران کرونایی خدمت می‌کردند. می‌خواستم وارد شوم اما در ورودی شبیه درهای ورودی بیمارستان نبود، یک در بزرگ از طلا و نقره شبیه درهای ورودی بقاع متبرکه! چهارطاق باز بود. جلوی در یک خانم پرسید:

_ حدیث تو هستی؟

_ بله

_ از صبح دو آقا دارن سراغتو می‌گیرن، می‌گن خوابتو دیدن. هر دوشونم یه خواب دیدن!

_ چه خوابی؟

_ میگن تو دوازده روز به نیت دوازده امام کار کردی، یه روز هم برای مشکل یه نفر خیلی دعا کردی، که یه مرد دستش رو گرفت و از اون چاه تاریک نجاتش داد!

توی خواب هم چادرم را جمع می‌کردم که مبادا آلوده شوم. حین حرف زدن آن خانم توی سالن سه خانم با چادرهای سفید با روی پوشیده نشسته بودند. کوچکترین‌شان یک دختر بچه بود. چادرش را کمی کنار زد، نگاهم کرد و دوباره صورتش را پوشاند.

با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم. مضطرب جواب دوستم را دادم و خوابم را برایش تعریف کردم.

گفت به فال نیک بگیرم و فردا که آخرین روز است به کارگاه بروم.

روز آخر است. با این دخترها و زن‌ها زندگی کرده‌ام. دل کندن از این فضا برای همه‌ی ما سخت است. هی بغض می‌کنیم و در و دیوار حسینیه را نگاه می‌کنیم. قرار گذاشتیم بعد از برچیده شدن بساط کرونا با همین جمع یک سفر به مشهد برویم. ساعت آخر بازار شماره تلفن و حلالیت گرفتن داغ بود.

کرونا خیلی‌ها را ترساند ولی انگیزه‌ی جهاد و مبارزه قوی‌تر از این ترس بود. این جهاد بود که ما را دور هم جمع کرد تا خاطره‌ی پشتیبانی دوران دفاع مقدس را زنده کنیم.

🔻پایان

#خاطرات_کرونایی
#حدیث_حیدری
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#خرم‌_آباد
#فرهنگ_و_مطالعات_پایداری_لرستان

🆔 @farhang_paydari
🔺خاطرات کرونایی🔺

🔰 خاطرات روزنوشت خانم حدیث حیدری از خرم‌آباد (قسمت پنجم)

📆۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

از روز اول که کار را شروع کردیم، قرار بود یک سفره برای همه پهن شود و با رعایت فاصله‌ی استاندارد غذا بخوریم. اما بعضی‌ها انگار که تافته‌ی جدا بافته باشند سفره‌ای برای خودشان پهن می‌کنند و بدون فاصله غذا می‌خورند. 

عده‌ای هم یک ساعت بعد از شروع کار ماسک‌شان را درمی‌آورند. پنجره‌ها را باز می‌کنم تا هوا در حسینیه جریان داشته‌ باشد. اگر کسی از یک متر بیشتر به من نزدیک شود، ناخودآگاه عقب می‌روم.

می‌دانم تب سنج و ضدعفونی پیش و پس از شروع کار باید خیالم را راحت کند. اما چه کنم؟ چاره‌ای جز فاصله گرفتن ندارم. تنها حسرتم برگزاری نماز جماعت است. دیدن این تعداد جمعیت جهادی بدون نماز جماعت اشکم را درمی آورد. هر یک گوشه‌ای می‌ایستیم و به تنهایی نماز می‌خوانیم.

نه ساعت پشت چرخ نشستن خسته‌کننده است و درمان این خستگی فقط چای عصرانه است. خانم میرعالی زحمت این چای را می‌کشد، هر روز ساعت سه.

بعضی وقت‌ها آب‌هویج در لیوان‌هایی که درشان پرس شده چاشنی کارمان می‌شود. خدا خیرش بدهد خانم میرعالی لیوان‌ها را تک به تک می‌شوید و تقسیم می‌کند اگر اضافه آمد آقای دارابی می‌برد و بین سربازهای پادگان تقسیم می‌کند.

سرهنگ بازگیر دوباره آمده تا بابت تعداد بالای ماسک‌ها تشکر کند. در یک روز هفت‌هزار ماسک دوخته بودیم. می‌گوید کیفیت ماسک‌ها با سه لایه محافظ باعث شده تا ادارات از ما درخواست ماسک داشته باشند. گاهی بین بچه‌ها برای تولید ماسک رقابت پیش می‌آید، پشت‌بندش هم اختلاف! اما با شوخی و خنده رفعش می‌کنیم.

چند روزی است از تلویزیون آمده‌اند تا مستند بسازند. نگرانم چون رفت‌وآمدها بیشتر شده است.

برایم سخت است تنها با یک روپوش و بدون چادر آنجا بمانم برای همین یک چادر رنگی با خودم آورده‌ام. وقت فیلم‌برداری به آشپزخانه می‌روم و تا کارشان تمام شود آنجا می‌مانم. بعد از پخش قسمت اول مستند تعداد داوطلبان خیلی بیشتر شده است.

دو روز مانده به شروع رمضان، حرف از جمع کردن کارگاه است. کسی مخالف نیست اما حرف تشویقی اذیتم می‌کند. تصمیم گرفتم دیگر نروم.

🔻ادامه دارد...

#خاطرات_کرونایی
#حدیث_حیدری
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#خرم‌_آباد
#فرهنگ_و_مطالعات_پایداری_لرستان

🆔 @farhang_paydari
🔺خاطرات کرونایی🔺

🔰خاطرات روزنوشت خانم حدیث حیدری از خرم‌آباد (قسمت چهارم)

📆۲۰ فروردین ۱۳۹۹

هر روز کارم را هدیه به یکی از ائمه‌ی معصوم نذر میکنم. امروز را هم نذر حضرت امام موسی کاظم (ع).

 از صبح فکرم درگیر مشکل یکی از اعضای خانواده‌ام شده، خیلی دلم گرفته، بی‌خبری شهر از نیمه‌ی شعبان هم اضافه شده. از آن همه پرچم و کتیبه و شربت و شیرینی‌های هر ساله خبری نبود. دلم برای حال و هوای عید نیمه‌ی شعبان تنگ شده بود، بغض کرده بودم و بی‌صدا توی کارگاه پشت چرخ گریه می‌کردم. توی کارگاه هم مناجات با امام زمان (عج) پخش می‌شد. بعد از ظهر یک مراسم کوتاه در حسینیه با سخنرانی مسئول عقیدتی سپاه آقای درویشی و مولودی‌خوانی آقای دولت‌پور برگزار شد.  

ولی از عصر که به خانه آمده‌ام حالم خوب نمی‌شود. از دست همه عصبانی شده‌ام، چرا این شهر حال و هوایش عوض نشده؟ چرا کسی سراغی از او نمی‌گیرد؟ 

این‌طور فایده ندارد. به آشپزخانه رفتم و بساط زغال و اسپند را جور کردم. سینی زغال و یک کاسه اسپند را به دست مرتضی دادم تا یک دور در آپارتمان بچرخاند. بعد هم صدای تلویزیون را که مولودی پخش می‌کرد تا آخر زیاد کردم. در و پنجره‌های خانه را هم باز کردم تا همسایه‌ها هم بشنوند.

باران شدت گرفته با این کارها هم دلم خوش نمی‌شود. قرآن را برداشتم و خودم را به پشت بام رساندم. از یک خواهر شهید شنیده بودم وقت اضطرار قرآن را به سر بگیریم و بگوییم: خدایا! من جز قرآنت پناهی ندارم.

رو کردم به سمت مزار شهدای گمنام، قرآن را بر سرم گذاشتم و زیر باران با چشم‌های گریان برای آمدنش دعا کردم.

📆۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

گاهی سرهنگ بازگیر برای سرکشی به کارگاه می‌آید، بعضی وقت‌ها برایمان از خاطرات جنگ میگوید.

یکی از خانمهای مسن کارگاه با بیان شیرینش به سرهنگ گفت:

_ سرهنگ امروز روز تاسیس سپاهه شیرینی نمیدی بهمون؟ 

_ والا همکارهای شما تو علوم پزشکی دست و پای ما رو بستن. شیرینی دادن ممنوعه.

خنده‌مان گرفت از این حاضرجوابی سرهنگ.

ساعت ۱۲ ظهر که شد، خانم میرعالی روانه‌ی کارگاه شد و وقت ناهار را اعلام کرد. روزانه به اندازه‌ی چهل نفر از بیمارستان غذا می‌آورند. گاهی تعداد داوطلبان جهادی بیشتر از چهل نفر می‌شود. آن‌وقت‌ها یا تیم آشپرخانه از غذای خودشان می‌زنند یا بعضی از بچه‌ها که روزه گرفته‌اند سهم افطارشان را نمی‌گیرند.

🔻ادامه دارد...

#خاطرات_کرونایی
#حدیث_حیدری
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#خرم‌_آباد
#فرهنگ_و_مطالعات_پایداری_لرستان

🆔 @farhang_paydari
🔺خاطرات کرونایی🔺

🔰خاطرات روزنوشت خانم حدیث حیدری از خرم‌آباد (قسمت سوم)

با بچه‌های جهادی خداحافظی کردم و حسینیه را ترک کردم. اولین روز برایم راضی‌کننده بود. با اینکه خیاطی بلد نبودم اما همان دقایق اولیه قِلِق کار دستم آمد و مشغول شدم. بعد آن اضطراب و پریشانی روزهای گذشته فقط همراهی با جهادی‌ها می‌توانست دلم را آرام کند.

مرتضی تغییر حال و هوایم را از چهره‌ام خوانده بود.

_ معلومه می‌خوای هر روز بیای.

_ خیلی خوبه همه چیز. ولی اگه من بیام تکلیف تو چی می‌شه؟ از صبح تا عصر تنها می‌مونی.

_ نگران نباش. بعد از کار می‌رم توی کارهای باغ به داداشت کمک می‌کنم.


از چهارده فروردین حسینیه‌ی ثارالله پاتوق جهادیون بود. بعد از یک ماه خانه‌نشینی به جمع دوستانم برگشته بودم. بیشترشان را می‌شناختم.

دو سه روز که گذشت باید کارها متمرکز می‌شد. سرهنگ بازگیر فرمانده‌ی سپاه خرم‌آباد، مسئولیت تیم را به خانم کاکاوند سپرد. خوشحالی‌ام تکمیل شد. خانم کاکاوند مثل همیشه با تدبیرش وظایف دوخت‌ودوز، آشپزخانه، بهداشت محیط، پذیرایی، انبار وسایل و ثبت سفارشات را بین بچه‌ها تقسیم کرد. من که از همان روز اول پشت چرخ سردوز جا خوش کردم، همان‌جا هم ماندم.

تقسیم وظایف کمی خیالم را از بابت رعایت بهداشت محیط راحت کرد، چون خانم میرعالی در اولین فرصت سر تا پای آشپزخانه را شست. به شوخی گفتم:

_ خانم میرعالی دستت درد نکنه حالا من می‌تونم با خیال راحت چایی بخورم.

اما هنوز دستکش و ماسک نپوشیدن چند نفر آزارم می‌داد. اگرچه بهداشت محیط رعایت می‌شد و تب‌سنجی و ضدعفونی ادامه داشت. من هر روز با ماسک فیلتردار و تجهیزات کامل‌، کارم را انجام می‌دادم.

چند روز اول که گذشت تصمیم گرفتم مسیر خانه تا حسینیه را پیاده بروم. این کار انگیزه‌ام را بیشتر می‌کرد. دیدن طراوت و سبزی بهار مرا بیش از پیش متوجه لطف خدا می‌کرد تا امید از دست‌رفته‌ام را بازیابم. ذکر استغفار و طلب عافیت برای اعضای خانواده‌ام از دریاچه‌ی کیو تا حسینیه از لبم نمی‌افتاد. فکر کردم شاید ناسپاسی‌ام موجب شده به این بلا دچار شوم. 

بعضی وقت‌ها وسط سردوز کردن ماسک‌ها نخ می‌پیچید و چرخ گیر می‌کرد. من هم می‌رفتم سراغ آقای دارابی که بیاید و چرخ را تعمیر کند. با اکراه قبول می‌کرد اما به جایش غر می‌زد.

_ شما که بلد نیستید چرا پشت چرخ می‌نشینید؟

دست از کار که می‌کشیدم. در سکوت به کارگاه نگاه می‌کردم. یاد سکانسی از فیلم ویلایی‌ها افتادم که زنها در یک فضای سربسته لباس‌های خونی شهدا و رزمندگان را می‌شستند و صلوات می‌فرستادند. من که آن روزها را ندیده‌ام اما صحنه‌ی فیلم برایم تداعی شد.

🔻ادامه دارد...

#خاطرات_کرونایی
#حدیث_حیدری
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#خرم‌_آباد
#فرهنگ_و_مطالعات_پایداری_لرستان

🆔 @farhang_paydari
🔺 خاطرات کرونایی 🔺

🔰 خاطرات روزنوشت خانم حدیث حیدری از خرم‌آباد (قسمت دوم)


📆۲۹ اسفند ۱۳۹۸

چند ساعت مانده به تحویل سال و هیچ حسی ندارم. من که همیشه از یک ماه قبل در فکر چیدن سفره‌ی هفت سین بودم، حالا به فکر این اضطراب اجتماعی بودم که تجربه می‌کردیم. مرتضی با یک سبزه در ظرف سفالی از در وارد می‌شود و من با دیدن همین ظرف سبزه جان می‌گیرم، می‌داند از ظرف‌های طرح سنتی خوشم می‌آید. اسپری الکل را برمی‌دارم و دوتایشان را ضدعفونی می‌کنم. از هر چه که در خانه داریم یک سفره‌ی کوچک هفت‌سین جور می‌کنم. 

📆صبح روز اول سال ۱۳۹۹

چند دقیقه قبل از تحویل سال تلویزیون را روشن کردم. بعد از اعلام سال نو بلافاصله پخش سخنرانی حضرت آقا شروع شد. منتظر بودم حرفی بزند تا دلم آرام شود. گفت:

«ملت همچنان که در طول سال‌های متمادی، شجاعانه و با روحیه با حوادث مواجه شدند، از این پس نیز با روحیه و امید با همه‌ی حوادث برخورد کنند و مطمئن باشند که تلخی‌ها می‌گذرد و یسر و آسانی در انتظار ملت ایران خواهد بود چرا که ان مع العسر یسرا»

📆۱۳ فروردین ۱۳۹۹

یک ماه از شیوع کرونا گذشته. از آن اضطراب اولیه فاصله گرفته‌ام و حالم خوب است. دید و بازدید عید و حتی رسم سیزده‌ به‌ در هم تعطیل شده. همه‌ی این تدابیر برای مبارزه با کرونا و حفظ سلامتی است. 

پیام یکی از کانال‌های خبری را که خواندم فهمیدم در حسینیه‌ی ثارالله کارگاه تولید ماسک جهادی راه انداخته‌اند. با چند نفر از دوستانم مشورت کردم، قرار شد حضوری بروم و شرایط را بسنجم. 

📆۱۴ فروردین ۱۳۹۹

ساعت نه صبح با مرتضی  به حسینیه رفتم. جلوی در ورودی یک سطل آب و وایتکس گذاشته بودند. کف کفش‌هایم را با آن ضدعفونی کردم و وارد شدم. کمی جلوتر جلوی در ورودی خواهران، یک خانم با دستگاه تب‌سنج انتظارم را می‌کشید. تبم را که اندازه گرفت گفت کفش‌هایم را دربیاورم و از دمپایی‌هایی که آنجا بود استفاده کنم.

نگاهی به حسینیه انداختم. یک پرده‌ی مخملی آبی وسط حسینیه آویزان بود. دور تا دور حسینیه پر بود از میزهایی که با چرخ خیاطی و پارچه پوشانده شده بود. پشت هر چرخ هم یک زن با روپوش سفید نشسته بود. بیشترشان برایم آشنا بودند. در جلسات بسیج آن‌ها را دیده بودم.

احوال‌پرسی که کردم، بلاتکلیف نزدیک یکی از چرخ‌های سردوز ایستادم، یکی از دوستانم گفت:

_ شبیه کلاچ ماشین است. اگر بلد باشی و علاقه‌مند زود راه می‌افتی.


راست می‌گفت. مهم‌ترین قسمت کار کنترل پدال چرخ بود. تا نشستم به هوای سهم بردن از جهاد غرق کار شدم. همان چند ساعت تا غروب ۵۰۰ ماسک را سردوز کردم.

ساعت پنج با تماس مرتضی کار را تعطیل کردم. بیرون حسینیه منتظرم بود.

🔻ادامه دارد...

#خاطرات_کرونایی
#حدیث_حیدری
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#فرهنگ_و_مطالعات_پایداری_لرستان

🆔 @farhang_paydari
🔺 خاطرات کرونایی 🔺


🔰 خاطرات روزنوشت خانم حدیث حیدری از خرم‌آباد (قسمت اول)


📆 ۶ اسفند ۱۳۹۸

چند روز است بیماری کرونا به صدر اخبار آمده، کارم شده پیگیری اخبار و خواندن زیرنویس‌ها. فکر از دست دادن عزیزانم مرا دیوانه می‌کند. با هر صعود در مرگ و میر مبتلایان، نفس‌هایم به شماره می‌افتد. ترس عجیبی است. تا امروز این احساس ترس را تجربه نکرده‌ام. ترس از مرگ نیست، ترس از اعمالم گریبان‌گیرم شده. انگار که تازه چشم باز کرده‌ام و متوجه روز حساب شده‌ام. هر بار که تلویزیون حرم‌های متبرکه‌ی خالی از زائر را نشان می‌دهد، اشکم جاری می‌شود. دست‌هایم خالی است چیزی برای آخرت ندارم. زمزمه می‌کنم:

خدایا! دنیا برایم تنگ شده، انگار خواسته‌ای دنیا باطنش را با یک ویروس رو کند.
حالا می‌فهمیدم معنای دعای فرجی را که هر روز بی‌تفاوت می‌خواندم و درماندگی و نیاز به منجی را درک می‌کردم.

پریشانی‌ام صدای دوستم را درآورده، پیامش را باز کردم نوشته بود:

_  چرا اینقد داغونی؟ مگه توی قنوت نمازت نمی‌گفتی اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک؟ مگه نمی‌گفتی مطمئنم آخرالزمانه و باید قدم‌هامون رو برای زمینه‌سازی ظهور تندتر برداریم. حالا هم ظهور نزدیک شده، حالا هم جنگ شده، خط مقدم شده بیمارستان‌ها. کادر درمانی در خط مقدم دارن می‌جنگن، آژیر قرمز این بار روی نقشه جغرافیای جهان قرمزه و ما هم باید کاری کنیم. از صلح، کمک‌های بین‌المللی وصلیب سرخ هم خبری نیست.

_ مراجع تقلید حکم به همکاری با کادر درمان دادن، کادر درمان هم که گفتن توی خونه بمونید تا هم خودتون مبتلا نشید، هم ناقل بیماری نباشید. اگر کسی از طریق ما مبتلا بشه ما در مرگش هم مقصریم. ما هم که تخصصی نداریم.

کوتاه آمد.


📆 ۱۵ اسفند ۱۳۹۹

سرفه‌هایم شروع شده، تبم هم بالا رفته. با سامانه‌ی ۲۰۳۰ تماس گرفتم، گفتند اگر علایم دیگری داشتی به مرکز پزشکی مراجعه کن. همسرم هم گاه و بیگاه سرفه می‌کند. نگرانش هستم اما او جدی نمی‌گیرد. بی‌آنکه بداند با مدیرش تماس گرفتم و خواستم به همسرم مرخصی اجباری بدهد تا اوضاع را کنترل کنیم. در قرنطینه‌ی اجباری به سر می‌بریم. خواهرم که در واحد بالا زندگی می‌کند هر روز غذایمان را پشت در می‌گذارد و می‌رود. دلم برای دیدن پدر و مادرم تنگ شده، به سختی نفس می‌کشم.

با همسرم به پزشک مراجعه کردیم، عکس قفسه‌ی سینه نشان از سلامتی‌ام دارد. خدا را شکر می‌کنم. به خانه‌ی پدرم رفتم اما دلم طاقت نیاورد و به خانه برگشتم. همسرم، مرتضی، دیگر اجازه نمی‌دهد اخبار ببینم. می‌گوید اخبار کرونا اضطرابت را بیشتر می‌کند. راست هم می‌گوید. 

روزی حداقل دو ساعت با صدای قرآن و دعا زار می‌زدم، تصور دوری از عزیزانم آشفته‌ام می‌کرد.

🔻 ادامه دارد...

#خاطرات_کرونایی
#حدیث_حیدری
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#لرستان
#فرهنگ_و_مطالعات_پایداری_لرستان

🆔 @farhang_paydari