🔺 خاطرات کرونایی
🔺📝 خاطرات روزنوشت خانم سما گودرزی از
بروجرد (قسمت چهارم)
📆 ۸ فروردین ۱۳۹۸
این اولین بار است که تعطیلی بازار و قرنطینۀ شهرها حتی شب تعطیل عید را هم تعطیل کرده.
دندانپزشکی که با هم سرویس داشتیم تعطیل شده، رانندهی سرویس هم مرا جواب کرد و گفت برایش نمیصرفد این مسیر را فقط برای یک نفر برود. پدرم هم پایش را جراحی کرده و نمیتواند مثل هر روز مرا تا میدان بهشت همراهی کند. صبح به صبح با پای لنگان از این همه خاک و خل مسیر شهرک، چند کیلومتر پیاده میروم تا جایی که مینیبوسها سوارم کنند.
باران که میبارد راه رفتن در گِل سختتر می شود. شهر رنگ مرده گرفته. پرنده هم پر نمیزند، ماشین جای خود!
هزینهی رفت و آمدم سر به فلک کشیده، هیچکس هم هوای ما را ندارد. شبها از فکر این که فردا توی جاده ماشین گیرم میآید یا نه خوابم نمیبرد. امروز در میدان آزادگان دورود دو ساعت منتظر بودم تا بالاخره یک ماشین پلاک دورود توی جاده پیدا شد. چند ثانیه طول کشید تا با برانداز کردن راننده و ماشین تاییدش کنم و سوار شوم.
بین راه جلوی ماشین را گرفتند چون تردد شهروندان بین دو شهر ممنوع است. از ترس اینکه دوباره دو ساعت دیگر منتظر بمانم کارتم را درآوردم و نشان دادم که بگذارند برویم. خدا خیرش بدهد هم آن سروان را و هم راننده را.
گلهای نیست اگر تشویقیها را فقط برای کادر پزشکی و درمان بدهند. حتی آنهایی که در این روزهای سخت به حضورشان نیاز بود اما دریغ کردند.
از بیست و هشت اسفند که ملزم به بازرسی از پمپ بنزینهای چالان چولان شدهام هر روز به پمپ بنزینها سر میزنم. سرویس بهداشتی و نمازخانههایشان در حالت عادی هم تعریف ندارند. حالا که گرفتار کرونا هم شدهایم بیشک منشأ بیماری خواهند بود.
هر پمپ بنزین با شش یا هفت نفر نیروی ثابت و تعداد زیاد مراجعهکنندگان که در نقاط مختلف شهر پخش میشوند باید از این بیماری در امان باشند و این بستگی به وجدان کاری من دارد. میتوانم در اتاقم بنشینم و با یک تلفن قانون را دور بزنم ولی نمیارزد.
📆 ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
تعطیلات نوروز تمام شده از هفدهم_هجدهم فروردین مردم از قرنطینه بیرون آمدهاند. طرح فاصله گذاری اجتماعی باید انجام شود. بازدید و بررسی و آموزش همچنان ادامه دارد.
امروز برای بازرسی به ترمینال کامیونداران رفته بودم. یک مکانیکی تازهتاسیس آنجاست.
برای ثبت اطلاعات و آموزش به آن جا رفتم.
تاریخ تولدش را نمیدانست. هر جمله ای که می گفتم بیحوصله و پَکَر سرش را تکان میداد. هنوز جملههایم تمام نشده میگفت "باشه"! که مرا از سر باز کند. وقتی دیدم حوصله ندارد چند پوستر آموزشی تحویلش دادم و بعد از این که ضد عفونی کردن سطوح و دستها را به او آموزش دادم خداحافظی کردم. هنوز رویم را برنگرداندم که جلوی چشمهایم همۀ پوسترها را پاره کرد و روی زمین انداخت. بی حرکت سر جایم میخکوب شدم اما بعد از چند ثانیه بدون حرف بیرون آمدم.
🔻 ادامه دارد...
پ.ن: عکس مربوط به حضور راوی در سنگبری است.
#خاطرات_کرونایی#سما_گودرزی#بروجرد#کرونا_را_شکست_میدهیم#جهادگران_سلامت