فرهنگ و مطالعات پایداری لرستان

#بروجرد
Канал
Логотип телеграм канала فرهنگ و مطالعات پایداری لرستان
@farhang_paydariПродвигать
76
подписчиков
103
фото
93
видео
196
ссылок
فرهنگ و مطالعات پایداری لرستان دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری انقلاب اسلامی __________________ 🔰 ارتباط با ادمین: @farhang_paydari1 . اینستاگرام: instagram.com/farhang_paydari . آپارات: aparat.com/farhang_paydari .
🔰از عمو شیرمحمد صلواتی چه می‌دانید؟

🔸یکی از رزمنده‌های گردان ثاراالله (سید حجت‌الله موسوی) می‌گفت: "محال بود نام مقدس امام زمان (عج) بیاید و عمو شیرمحمد از جایش بلند نشود و صلوات نفرستد. گاهی بچه‌ها هم سر به سرش می‌گذاشتند و هر دقیقه اسم امام زمان (عج) را می‌آوردند، عمو شیرمحمد هم بی آن‌که خسته شود با احترام بلند می‌شد و صلوات دیگری می‌فرستاد."
آن‌قدر توی نیروها با پرچم امام حسین (ع) می‌چرخید و صلوات می‌فرستاد که اسم‌ش را گذاشته بودند عمو شیرمحمد صلواتی!

توی واحد تبلیغات گردان ثارالله لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) فعالیت می‌کرد. با آن محاسن سفید بلند و چهره‌ی دل‌نشین، درست مثل فرزندان خودش، به خواب و خوراک رزمنده‌ها می‌رسید و با آن‌ها گرم می‌گرفت. آن‌قدر شعر و ترانه‌ی حماسی لری می‌خواند و بچه‌ها را یک‌تنه تشویق می‌کرد که آن همه تشکیلات و بلندگوهای ارتش عراق که لب مرز برای تضعیف روحیه‌ی رزمنده‌های ایرانی ترانه‌ی فارسی پخش می‌کردند را بی‌اثر می‌کرد.
چهار سال خدمت بی‌منت شیر محمد کردی، رزمنده‌ی بروجردی، در جبهه‌های جنگ ختم به مجروحیت با ترکش و سی‌سال جانبازی شد.
آخرش هم در سایه‌ی غفلت و بی‌مهری، در چهارم آبان‌ماه سال ۱۳۹۶ از دنیا رفت.

روحش شاد و یادش گرامی باد

#شیرمحمد_کردی
#عمو_شیرمحمد_صلواتی
#گردان_ثارالله
#بروجرد

🆔 @farhang_paydari
🔸ما در طول این هشت سال دفاع مقدس و بعد از آن، از مادران گله نشنفتیم. بلکه به عکس، #مادر ها را حماسی‌تر از بسیاری از پدرها یافتیم.

🔻رهبر انقلاب، ۱۳۹۳/۰۳/۲۶

تصویر: مرحومه حاجیه خانم کبری گودرزی، مادر سه شهید و دو جانباز

#مادر_شهید
#لرستان
#بروجرد

🆔 @farhang_paydari
🔺 خاطرات کرونایی 🔺

📝 خاطرات روزنوشت خانم سما گودرزی از بروجرد (قسمت پنجم و پایانی)


📆 ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

روز اول رمضان است و من دو هفته‌ای می‌شود که به اصرار خواهرم به خانۀ آن‌ها آمده‌ام. چون خیابانِ نزدیکِ خانه‌شان مسیر مینی‌بوس به دورود است.
مادر دومم شده. صبحانه و حالا سحری و افطار آماده می‌کند و من از این همه محبت او و همسرش گاهی خجالت‌زده می‌شوم. یک مسافر تو راهی دارند و نگران هستند. من بیشتر از آن‌ها!
یک گوشه از خانه را برای خودم گرفته‌ام. هر روز که از سرکار برمی‌گردم کیف و وسایلم را آن‌جا می‌گذارم. با الکل سر تا پای خودم و وسایلم را ضد عفونی می‌کنم. این‌قدر که این‌جا مبادی رعایت بهداشت شده‌ام در خانۀ خودمان نبودم.
تا نهم اردیبهشت در دو شیفت صبح و عصر مشغول هستم. شب‌ها بعد از شام چشم‌هایم را به سختی باز نگه می‌دارم تا خاطرات این روزها را بنویسم.
امروز با صاحب یکی از کارخانه‌های آب معدنی دورود تماس گرفتم تا کد ملی‌اش را برای ثبت پرونده در راستای ثبت اطلاعات واحدهای صنفی، بگیرم. خودش شروع به حرف زدن کرد و درباره‌ی کرونا و احوال این روزها می‌گفت. با احترام گوش می‌دادم و جوابش را با حوصله دادم. یک دفعه پرسید:
- حالا از کجا تماس گرفته‌اید؟
وقتی جواب دادم از بهداشت، انگار که به او فحش داده باشم، بهش برخورد.
باید حضوری بروم...


سه، چهار، ده، یا پانزده فروردین یا اردیبهشت ۱۳۹۹ چه فرقی می‌کند؟
هر روز به جنگ کرونا می‌روم. خسته نشده‌ام و کم نیاورده‌ام. حتی اگر بدرفتاری ببینم.
از دوم محرم سال گذشته که اولین روز کاری‌ام بعد از آن انتظار طولانی بود گمان نمی‌کردم با این شرایط مواجه شوم. اما حالا که دچار شده‌ایم با همه‌ی قدرتم می‌جنگم. حتی اگر یک نفر باشم.
لبخند کارگران و کارکنان واحدهایی که کارفرمایانشان بعد از پیگیری‌های من ملزم به تهیه‌ی تجهیزات بهداشتی و رعایت بهداشت محیط می‌شوند برایم بیشتر از هر چیزی ارزش دارد.


🔻 پایان

#خاطرات_کرونایی
#سما_گودرزی
#بروجرد
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#جهادگران_سلامت
#قهرمانان_سلامت

🆔 @farhang_paydari
🔺 خاطرات کرونایی 🔺

📝 خاطرات روزنوشت خانم سما گودرزی از بروجرد (قسمت چهارم)


📆 ۸ فروردین ۱۳۹۸

این اولین بار است که تعطیلی بازار و قرنطینۀ شهرها حتی شب تعطیل عید را هم تعطیل کرده.
دندان‌پزشکی که با هم سرویس داشتیم تعطیل شده، راننده‌ی سرویس هم مرا جواب کرد و گفت برایش نمی‌صرفد این مسیر را فقط برای یک نفر برود. پدرم هم پایش را جراحی کرده و نمی‌تواند مثل هر روز مرا تا میدان بهشت همراهی کند. صبح به صبح با پای لنگان از این همه خاک و خل مسیر شهرک، چند کیلومتر پیاده می‌روم تا جایی که مینی‌بوس‌ها سوارم کنند.
باران که می‌بارد راه رفتن در گِل سخت‌تر می شود. شهر رنگ مرده گرفته. پرنده هم پر نمی‌زند، ماشین جای خود!
هزینه‌ی رفت و آمدم سر به فلک کشیده، هیچ‌کس هم هوای ما را ندارد. شب‌ها از فکر این که فردا توی جاده ماشین گیرم می‌آید یا نه خوابم نمی‌برد. امروز در میدان آزادگان دورود دو ساعت منتظر بودم تا بالاخره یک ماشین پلاک دورود توی جاده پیدا شد. چند ثانیه طول کشید تا با برانداز کردن راننده و ماشین تاییدش کنم و سوار شوم.
بین راه جلوی ماشین را گرفتند چون تردد شهروندان بین دو شهر ممنوع است. از ترس اینکه دوباره دو ساعت دیگر منتظر بمانم کارتم را درآوردم و نشان دادم که بگذارند برویم. خدا خیرش بدهد هم آن سروان را و هم راننده را.
گله‌ای نیست اگر تشویقی‌ها را فقط برای کادر پزشکی و درمان بدهند. حتی آن‌هایی که در این روزهای سخت به حضورشان نیاز بود اما دریغ کردند.
از بیست و هشت اسفند که ملزم به بازرسی از پمپ‌ بنزین‌های چالان چولان شده‌ام هر روز به پمپ بنزین‌ها سر می‌زنم. سرویس بهداشتی و نمازخانه‌هایشان در حالت عادی هم تعریف ندارند. حالا که گرفتار کرونا هم شده‌ایم بی‌شک منشأ بیماری خواهند بود.
هر پمپ بنزین با شش یا هفت نفر نیروی ثابت و تعداد زیاد مراجعه‌کنندگان که در نقاط مختلف شهر پخش می‌شوند باید از این بیماری در امان باشند و این بستگی به وجدان کاری من دارد. می‌توانم در اتاقم بنشینم و با یک تلفن قانون را دور بزنم ولی نمی‌ارزد.


📆 ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

تعطیلات نوروز تمام شده از هفدهم_هجدهم فروردین مردم از قرنطینه بیرون آمده‌اند. طرح فاصله گذاری اجتماعی باید انجام شود. بازدید و بررسی و آموزش هم‌چنان ادامه دارد.
امروز برای بازرسی به ترمینال کامیون‌داران رفته بودم. یک مکانیکی تازه‌تاسیس آن‌جاست.
برای ثبت اطلاعات و آموزش به آن جا رفتم.
تاریخ تولدش را نمی‌دانست. هر جمله ای که می گفتم بی‌حوصله و پَکَر سرش را تکان می‌داد. هنوز جمله‌هایم تمام نشده می‌گفت "باشه"! که مرا از سر باز کند. وقتی دیدم حوصله ندارد چند پوستر آموزشی تحویلش دادم و بعد از این که ضد عفونی کردن سطوح و دست‌ها را به او آموزش دادم خداحافظی کردم. هنوز رویم را برنگرداندم که جلوی چشم‌هایم همۀ پوسترها را پاره کرد و روی زمین انداخت. بی حرکت سر جایم میخکوب شدم اما بعد از چند ثانیه بدون حرف بیرون آمدم.

🔻 ادامه دارد...

پ.ن: عکس مربوط به حضور راوی در سنگ‌بری است.

#خاطرات_کرونایی
#سما_گودرزی
#بروجرد
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#جهادگران_سلامت
🔺 خاطرات کرونایی 🔺

📝 خاطرات روزنوشت خانم سما گودرزی از بروجرد (قسمت سوم)


📆 دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸

هر روز پانسمان پایم را عوض می‌کنم، بازرسی از مناطق شهری و روستایی دورود ادامه دارد.
امروز به بازرسی از یکی از روستاهای دورود رفته بودیم که جادۀ دسترسی خوبی هم نداشت. نزدیک بود کارمان با مردم روستا به درگیری بکشد.
چون با راننده و پزشک رفته بودیم توقع داشتند برایشان ماسک و دستکش ببریم. تا به خانۀ بهداشت روستا رسیدیم چند نفر از اهالی روستا جمع شدند و سوال‌هایشان را شروع کردند. پرسیدند از کجا و برای چه کاری به آن‌جا رفته‌ایم؟
راننده با آن ها گرم گرفت و جوابشان را داد. پزشک هم با بهورز به داخل خانۀ بهداشت رفتند. پا تند کردم که توی روستا چرخی بزنم و واحدهای مشغول به کار را پیدا کنم تا نکات بهداشتی و مقابله با کرونا را آموزش بدهم اما یکی از خانم‌ها صدایش را بلند کرد که سهمیۀ ماسک و دستکش ما کجاست؟
به سمت صدا برگشتم. دست‌هایش را در هوا می‌چرخاند و تند تند صحبت می‌کرد. برق طلاهایی که به خودش آویزان کرده بود توی چشمم خورد. داشت مردم را هم با خودش همراه می‌کرد که این‌ها سهمیه ماسک و دستکش مردم را برای خودشان می دزدند!
نمی‌دانم این شایعه دیگر از کجا پخش شده بود که دولت به مردم ماسک و دستکش داده. این همه راه می‌رفتم و لنگان لنگان بی هیچ گله‌ای کار خودم را انجام می‌دادم حالا متهم به دزدی شده بودم.
راننده‌مان سر شوخی را باز کرد و گفت:
دو تُن سهمیۀ ماسک و دستکش شما بود دادیم به بهورز اون کشیده بالا! و پخی زد زیر خنده، مردم هم خندیدند. با یک شوخی ساده جمعیت را کنترل کرد و با آرامش قانع شان کرد که ما خودمان هم تا امروز دو ماسک گرفته‌ایم. ساکت که شدند با خیال راحت کارم را شروع کردم.
خانواده‌ام نگران هستند که در این بازرسی‌ها مبتلا شوم. نگرانی شان بی‌راه نیست. تا امروز دو ماسک ساده سهم ما بوده از تجهیزات حفظ سلامتی که مدام باید عوض شوند. این را هم صدقه سر خبر سفر دکتر نیکبخت به درود و بازدید از محل کارمان گرفته بودیم. با پنج جفت دستکش لاتکس و ده جفت دستکش یک بار مصرف که سهم یک ماه‌مان باشد.
عصر بعد از کار مستقیم به مطب دکتر رفتم تا اگر وقتش رسیده بخیۀ پایم را بکشد. ولی منشی گفت دکتر برای کمک به بیمارستان رفته و دیگر نمی‌رسد به مطب بیاید. همان جا با منشی بخیه‌ها را کشیدم و به خانه رفتم.
تا عید چیزی نمانده. کرونا همه چیز را به هم ریخته.
سفرۀ هفت سین امسال بیشتر از یک رویا نخواهد بود!

🔻 ادامه دارد...

#خاطرات_کرونایی
#سما_گودرزی
#بروجرد
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت

🆔 @farhang_paydari
🔺 خاطرات کرونایی 🔺

📝 خاطرات روزنوشت خانم سما گودرزی از بروجرد (قسمت دوم)


📆 چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۸

خوشی استراحت در روزهای کرونا حتی با پای زخمی به من نیامده. صبح مثل همیشه ساعت ۵ از خواب بیدار شدم. بعد از نماز و خوردن صبحانه روی پای بخیه‌زده و باندپیچی شده جوراب کشیدم و با پوشیدن صندل از خانه بیرون رفتم.
طی مسیر هر روزه از بروجرد تا دورود و برگشت، آن هم در حالی که برای رسیدن به سرویس دورود باید شهر بروجرد را زیرپا بگذارم، به اندازه‌ی کافی خسته‌کننده است. اما این کار را با علاقه انجام می‌دهم.
من کارشناس بهداشت حرفه ای هستم، علاوه بر کار در درمان‌گاه موظفم هر روز از کلیه‌ی واحدها و اصنافی نظیر معادن، ماسه‌شویی ها، کارخانجات مختلف، دامداری، مرغداری، تعویض روغنی، مکانیکی و بسیاری دیگر از مشاغل که کم هم نیستند، بازرسی کنم.
در محل کار که حاضر شدم. معلوم شد باید علاوه بر کار روزانه‌ای که از قبل انجام می‌دادیم اطلاع رسانی از نحوه‌ی شیوع بیماری و پیش‌گیری از ابتلا را هم آموزش بدهیم. در این سرکشی‌ها باید کارفرمایان کارخانه‌ها و کارگاه‌ها را ملزم به تهیه‌ی اقلام بهداشتی و تجهیزات حفاظت فردی می‌کردیم. به دلیل کمبود نیروی بهداشت حرفه‌ای در درود، کارم مضاعف شد. اگر تا قبل از این، کارِ چهار نفر را انجام می‌دادم از امروز باید به جای ده نفر کار کنم.

📆 جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸

دیگر جمعه‌ها هم تعطیل نیستیم. هر روز اخبار ترسناکی به گوش می‌رسد، کمبود تجهیزات و فیلم‌های عجیب و غریب فضای مجازی مزید بر علت شده.
طرح غربال‌گری و تماس تلفنی هم شروع شده، چون نیروی کار خیلی کم است، یک هفته را در دورود کار می‌کنم یک هفته چالان‌چولان.
برای رفتن به دورود، در میدان بهشت برایمان سرویس گذاشته‌اند. اما از خانه تا میدان بهشت را باید با ماشین بروم.
شب‌ها هم در تاریکی به خانه برمی‌گردم. هر روز از جمعیت کسانی که در خیابان‌های شهر تردد می‌کنند کم می‌شود. خدا را شکر از چند ماه پیش که مشغول کار شدم، با یک دندان‌پزشک سرویس گرفته‌ بودیم. اگر نبود نمی دانم در این شرایط برای رفتن از شهرک ایثار تا چالان‌چولان باید از کجا ماشین پیدا می‌کردم.

🔻 ادامه دارد...


#خاطرات_کرونایی
#سما_گودرزی
#بروجرد
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_ویروس

🆔 @farhang_paydari
🔺 خاطرات کرونایی 🔺

📝 خاطرات روزنوشت خانم سما گودرزی از بروجرد (قسمت اول)


📆 یک‌شنبه ۱۸ اسفند ۹۸

سیزده رجب است، روز پدر و من اینجا با مادرم در مطب دکتر بشیری، دور از خانه نوبت جراحی دارم. چند وقتی‌است یک کیست کوچک کنار پنجه‌ی پایم سبز شده و در هر قدمی که بر می دارم آزارم می‌دهد انگار که یک سنگ‌ریزه توی کفشم جا خوش کرده باشد و هی به پنجه‌ی پایم سیخونک بزند.
با هزار بدبختی یک مرخصی استعلاجی جور کرده‌ام تا در یک هفته هم جراحی کنم و هم استراحت. از شانس بدم هم نوبت جراحی افتاده به جشن روز پدر و روزهای خانه‌تکانی. در اتاق انتظار چشمم به تلویزیون می‌افتد، اخبار مدام آمار جدید از تعداد مبتلایان می‌دهد، کروناویروس عجب هیاهویی راه انداخته. قضیه خیلی جدی است. سرم را توی گوشی می‌کنم، آن‌جا بدتر از تلویزیون است روزهای ابتدایی شیوع کرونا در ایران است و مثل همیشه بازار شایعات داغ . نمی‌دانم چرا بعضی ها اصرار دارند به تعداد فوتی‌های کرونا رقم‌های افسانه‌ای ببندند و اوضاع را بدتر جلوه بدهند.
نوبتم رسید.



📆 سه شنبه ۲۰ اسفند ۹۸

مادر در حال خانه‌تکانی‌است و من با این پنجه‌ی باندپیچی شده و پای لنگان همین که سد راه‌ش نشوم هنر کرده‌ام. این دو روز که در مرخصی هستم دو بار تماس گرفته‌اند، خبر از لغو مرخصی‌ها داده‌اند تا به سر کار برگردم. و هر بار با دهان باز از تعجب جواب داده‌ام من پایم را جراحی کرده‌ام و مرخصی استعلاجی دارم، کک‌شان هم نگزید.
می‌گویند پرسنل بهداشت و درمان فقط در صورتی که به کرونا مبتلا باشند می توانند از حکم ترخیص لذت ببرند.
چاره ای ندارم، باید بروم.

🔻 ادامه دارد...

#خاطرات_کرونایی
#سما_گودرزی
#بروجرد
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#قهرمانان_سلامت
#جهادگران_سلامت
#کرونا_ویروس

🆔 @farhang_paydari