🔷 چرا «مردم» فیلسوفان را دوست ندارند؟
🔶 مردم چه کسانی را بیش از هرکس دیگر دوست دارند: «خدا»، «پیامبران»، «هنرمندان»، «ورزشکاران حرفهای»، «سیاستمداران»، «خوانندگان»، «نوازندگان»، «رقاصان»، «نویسندگان»، «شاعران»، «پزشکان»، «آموزگاران»، «حکیمان»، یا «فیلسوفان»؟ پاسخ به این پرسش در گرو این است که نخست بدانیم ما در مقام انسان چه چیزی را دوست داریم و چرا؟ نگاهی دقیق و فلسفی و پذیرفتهشده به «طبیعت» انسان، و پس از توجه به آن بسیار بدیهی برای هر انسان، میگوید که ما چیزی را دوست داریم که یا «لذت»ی برای ما در بر داشته باشد یا «سود»ی. اما، باز، با یک محاسبه «سود» را هم میتوانیم به لذت برگردانیم و نتیجه بگیریم که غایت کنش هر انسانی کسب «لذت» است و در نتیجه هر انسانی در زندگی جز «لذت» نمیخواهد و جز با زبان «لذت» و «رنج» چیزی را نمیفهمد. اما باز ملاحظهای دقیق و فلسفی به ما میگوید که لذت «اول» یا «آخر» یا «کم» و «بیش» دارد و البته لذت بدون رنج نیز نیست. پس کدام را باید برگزید؟ لذت اول یا لذت آخر؟ لذت بیشتر و رنج کمتر، یا لذت کمتر و رنج بیشتر؟ از اینجاست که وارد فلسفه میشویم. اما قصد نداریم این بحث را ادامه دهیم. میخواهیم بگوییم چرا مردم (عموم مردم یا عوام یا بسیاران) برخی کسان را بیشتر دوست دارند و برخی کسان را کمتر یا اصلاً دوست ندارند.
امروز «محبوب»ترین کسان برای مردم چه کسانیاند؟: ورزشکاران حرفهای و خوانندگان و هنرپیشگان سینما. آیا غیر از این است؟ نگاهی به آمار بالای «شیعیان» (followers) آنان در «اینستاگرام» و «فیسبوک» و «توییتر» گواهی قوی است. اما آنان چه چیزی به مردم میبخشند: لذت. آنان چه فایدهای برای زندگی اخلاقی و سیاسی و اقتصادی مردم دارند، هیچ! اما «لذت»ی که آنان به مردم میبخشند، کاری که با سرگرم کردن آنان میکنند (با همهٔ ثروتی که از این راه میاندوزند)، تسکینی است برای رنج زندگی و نومیدی و حرمان و فقر و فرار از ملال برای اکثر مردم. حتی زندگی خصوصی و گاه دور از اخلاق آنان (که هرکس دیگر به جای آنان بود به «لات» بودن و «بزهکار» بودن متهم میشد) ماجراجویانه و سحرانگیز جلوه میکند، چون آنان به یاری پول و شهرت به چیزهایی در کامیابی شهوات و امیال دست یافتهاند که هر آدم متمدنی باید آنان را در خود سرکوب کند. از اینجا میتوانیم پی ببریم که چرا فیلسوفان «محبوب» نیستند.
نگاهی گذرا به تاریخ فلسفه به ما نشان میدهد که فیلسوفان بزرگ در زندگی خود سختی و رنج بسیار کشیدهاند، از هراکلیتوس گرفته تا نیچه، نه به دلیل بیپولی و فقر، بلکه به دلیل مخالفت و تحقیر و توهین عموم مردم و حتی زندان و سرکوب سیاسی، و معمولاً شهرت وقتی به سراغ آنان آمده است که دیگر زنده نبودهاند. اما حتی شهرت آنان هم با شهرت ورزشکاران حرفهای و خوانندگان مقایسهپذیر نیست. زندگی خصوصی آنان نیز. اکنون میتوانیم بپرسیم که این همه رنج و حرمان چرا باید نصیب فیلسوفان باشد؟ افلاطون در کتاب هفتم جمهوری به این پرسش پاسخ میدهد: فیلسوف، زندانی رسته از غار که به غار بازگشته است تا دیگران را نیز از غل و زنجیر آزاد سازد، برای کسانی که از این غل و زنجیر خود آگاه نیستند و بیرون از غار را ندیدهاند و به همین زندگی عادی خود خو گرفتهاند و در خواب خوش فرو رفتهاند، آگاهی و بیداری جز خرمگسی مزاحم چیزی نیست. بنابراین، هر خوابیدهای که خفتن را دوست داشته باشد، از این «خرمگس» ناخشنود و خشمگین خواهد شد و اگر دستش برسد او را خواهد کشت. افلاطون نتیجه میگیرد. کار فیلسوف بخشیدن لذت نیست، بیدار کردن و آگاهی بخشیدن است و انجام دادن این کار برای کسی که خود آن را نخواهد سخت و دشوار است. و البته زندانبانان نیز این رفتار را تحمل نخواهند کرد.
بنابراین، فیلسوف کار دشواری در پیش دارد، برخلاف اهل هنر و ورزش حرفهای، که کارشان بیشتر سرگرم کردن و لدت بخشیدن است و از همین رو آنان محبوباند و فیلسوف مغضوب. افلاطون، در جایی دیگر، از قو ل سقراط کار فیلسوف را با کار پزشک و کار هنرمند و ورزشکار حرفهای یا نمایشی را با کار آشپز مقایسه میکند. آشپز کارش پختن غذای لذیذ است و غذاهای لذیذ ما را به پرخوری وامیدارند. آشپز نگران سلامت غذاخوران نیست، از این جهت که این غذا در دراز مدت چه تٔأثیری در افزایش وزن و بیماریهای حاصل از آن برای شخص خواهد داشت. اما پزشک و متخصص تغذیه کارش نگهداری سلامتی و یا بازگرداندن سلامتی به شخص است. در نتیجه پزشک داروهای تلخ و غذاهای سالم اما نه چندان لذیذ و کمخوری را پیشنهاد میکند. پزشکان نیز «محبوب» نیستند و «محبوب» نمیشوند مگر هنگامی که «جان» ما را نجات میدهند. هیچکس دوستدار دیدار پزشکان نیست، مگر اینکه بیمار باشد. هیچکس از کار پزشکان لذت نمیبرد و خواهان تماشای کار آنان نیست. پزشکان را بیماران دوست دارند و قدر میشناسند......
ادامه....