یک بار با رضا و زیبا تصمیم گرفتیم برویم سفر. کجا؟ پرتغال. ده ساعت پرواز کردیم تا رسیدیم. از کجا؟ من از نیمکرهی شمالی و آنها از نیمکرهی جنوبی. هفت سال بود همدیگر را ندیده بودیم. بوس و لیس و بغل کردیم و بعد زدیم به جاده. یک جایی رسیدیم کنار دریا. مرغ دریایی بود. صخره بود. آفتاب بود. ابر بود. فضا شبیه به کاتالوگ بهشتی بود که پیامبری برای دعوت به دینش قرار بود آن را بین امت تخس کند چشممان خورد به یک ماهیگیر که روی صخرهها داشت با ماهیهایی که گرفته بود ور میرفت. مثل عقاب رفتیم سراغش و سر کلام را باز کردیم. از کجا آمدی؟ از یکی از روستاهای دورافتادهی شمال ایتالیا. برای چی آمدی؟ برای ماهیگیری. با چی ماهی میگیری؟ با نیزه. چرا ماهی میگیری؟ واسه خنده و تفریح. دو تا ماهی به ما میفروشی؟ هرگز. چرا؟ سه تا مجانی بهتون میدم. خب چرا؟ چون خوشم اومده ازتون. دمت هم گرم.
سه تا ماهی از جامعهی ماهیهای بدشانس اقیانوس اطلس را جدا کردیم و پیچیدیم توی حوله. روی ماه ماهیگیر را بوسیدیم و رفتیم. یک ساعت بعد، رضا لخت شد و با کارد افتاد به جان ماهیها و فلسشان را گرفت و تمام محتویات شکم ماهیها را خالی کرد. انگار که آن را برای اقامت حضرت یونس آماده کرده باشد. تمیز و مرتب. منقل را بار گذاشتیم و ده دقیقه بعد ماهیها روی ذغالهای گر گرفته، درازکش به گناهانشان اعتراف میکردند. بعد هم سفره و بشقاب و کارد و چنگال و یک بطری شراب محلی. ماهیها هم بودند. با چشمهای متعجب وسط سفره.
خوردن ماهیها و شراب که تمام شد، ولو شدیم روی زمین. از سفره فقط سر ماهیها مانده بود که کماکان متعجب بودند. من هم اگر به جای آنها بودم، تعجب میکردم. مردی الدنگ از یک روستای پرتِ ایتالیا، با نیزهاش دو ساعت پرواز کرده و آمده پرتغال. رفته وسط آب و افتاده دنبال ماهیها. چند تای آنها را خفت کرده و شکارشان کرده است. بعد چند نفر آدم را دیده که از شمال و جنوب کرهی زمین، ده ساعت پرواز کردهاند و آمدهاند دقیقا همانجا. الدنگ نیزهدار ازشان خوشش آمده و سه تا ماهی را داده بهشان. حالا ماهیها کجا هستند؟ غوطهور در شراب محلی در حال هضم شدن در شکم سه آدمِ سیر. هر کسی باشد تعجب میکند.
تقدیر اینها را کی نوشته است؟ در چه حالی بوده که تقدیرشان را نوشته است؟ اصلا کدام فیلمنامهنویسی توان مهیا کردن چنین تقدیری را دارد؟ تقدیرشان بوی زحم میدهد. فروشگاه حیوانفروشی وقتی میخواهد به ما یک ماهی گُلی بفروشد، نیم ساعت دستور عمل و توصیه و نصیحت میکند تا خدای نکرده ماهی گُلی اذیت نشود. تقدیر این یکی را کی نوشته است؟ همان که تقدیر بالاییها را نوشته؟ اگر اینطور باشد که آینهی عدالت زنگار میبندد. تصادف خیلی قابل توجیهتر از تقدیر است. لااقل آدم دلش نمیسوزد. نتیجهی تصادف، سوگواری است و نتیجهی تقدیر سوگواری و خشم.
بگذریم. خلاصه این ماهیها، در زمرهی بدشانسترین ماهیهای اقیانوس اطلس بودند. حتی در سرزمین خودشان هم دفن نشدند. بقایایشان هم هزارها کیلومتر آنطرفتر تبدیل به کود شد. تعمیم بدهیم به انگوری که شراب شد و حشرهای که دفن شد و نفت شد و سوخت هواپیما شد. و یا درختی که ذغال منقل شد. همان درختی که میتوانست کتاب شود. و نشد.
https://t.center/fahimattar/630
#فهیم_عطار
@fahimattar