❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
◀️#خاطره_خانوادگی◀️#یادگار_مصطفی#هو_العشق☃قبل از تولد علیرضا خواب دیده بود؛ یک نوزاد پسر، لای ملحفه پیچیده اند می دهند بغلش و اسمش را علی اصغر احمدی روشن صدا می کنند.
☃مصطفی میگفت: «مامان آنقدر برای حضرت علی اصغر گریه کرد که نازنین زهرا شد علیرضا»
☃علیرضا را دعوا نمی کرد. با حضور کمرنگی که داشت ، نمی خواست
خاطره بدی در ذهنش بماند.
☃وقتی بعد از چند روز آخر شب از سرکار می آمد، با وجود خستگی زیاد، با علیرضا شمشیر بازی میکرد، کشتی می گرفت.
خیلی تاکید داشت علیرضا مشکلات زندگی را بچشد. زود بزرگ شود و روی پای خودش بایستد.
☃علیرضا از بچگی به من خیلی وابسته بود. یک سال و خورده ای بود، می خواستم در کلاس های کنکور ارشد شرکت کنم، نمی توانستم .از من جدا نمی شد.هر وقت تنهایش می گذاشتم دائم گریه می کرد.پیش مصطفی هم نمی ماند.
☃سه سالگی را که رد کرد، چون با پدرش بازی می کرد، وابستگی اش به مصطفی هم بیشتر شد.اواسط هفته که میشد، می دانست وقت آمدن باباست. دائم می گفت: «بابا کی میاد؟»
☃شخصیتی دارد علیرضا،مثل پدرش؛ تودار .خیلی تودار است! خیلی کم سراغ پدرش را می گیرد. در حالی که من می دانم چقدر دلتنگ است.
✏️به نقل از همسر شهید
#خاطره_شهدا #شهید_مصطفی_احمدی_روشن_8🆔 @mostafaahmadiroshan💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu
