🕘 #کاروان_عشق #تسبیحات ❣❣❣❣82
❣❣❣❣ابراهیم ماجرای این سه روز را تعریف میکرد: با یک نفر بر رفته بودیم جلو، نمیدانستیم عراقی ها تا کجا آمده اند.
کنار یک تپه محاصره شدیم، نزدیک به یکصد عراقی از بالای تپه و از داخل دشت شلیک میکردند.
ما پنج نفر هم در کنار تپه در چاله ای سنگر گرفتیم و شلیک می کردیم. تا غروب مقاومت کردیم، با تاریک شدن هوا عراقی ها عقب نشینی کردند. دو نفر از همراهان ما که راه را بلد بودند شهید شدند.
از سنگر بیرون آمدیم، کسی آن اطراف نبود. به پشت تپه و میان درخت ها رفتیم . در آنجا پیکر شهدارا مخفی کردیم.
خسته و گرسنه بودیم. از مسیر غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خواندیم. بعد از نماز به دوستانم گفتم: برای رفع این گرفتاری ها با دقت
تسبیحات حضرت زهرا (س) را بگوئید. بعد ادامه دادم: این
تسبیحات را پیامبر، زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که ایشان گرفتار مشکلات و سختی های بسیار بودند.
بعد از
تسبیحات به سنگر قبلی برگشتیم. خبری از عراقی ها نبود. مهمات ما هم کم بود. یکدفعه در کنار تپه چندین جنازه عراقی را دیدم. اسلحه و خشاب و نارنجک های آنها را برداشتیم. مقداری آذوقه هم پیدا کردیم و آماده حرکت شدیم. اما به کدام سمت!؟
هوا تاریک و در اطراف ما دشتی صاف بود. تسبیحی در دست داشتم و مرتب ذکر می گفتم. در میان دشمن، خستگی، شب تاریک و .... اما آرامش عجیبی داشتیم!
نیمه های شب در میان دشت یک جاده خاکی پیدا کردیم. مسیر آن را ادامه دادیم تا به یک منطقه نظامی رسیدیم که ....
#ادامه_دارد...
❣❣❣❣❣❣❣❣📚 برگرفته از کتاب
#سلام_بر_ابراهیم 🆔 @entezar_ikiu 📡