کانون انتظار

#تسبیحات
Канал
Логотип телеграм канала کانون انتظار
@entezar_ikiuПродвигать
113
подписчиков
1,26 тыс.
фото
239
видео
396
ссылок
💠ارتباط با ادمین: @Z_taher17 @Erfanalamoutiyan 💠 کانون انتظار دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره) @entezar_ikiu ▪️ صفحه کانون انتظار در اینستاگرام: https://www.instagram.com/entezar__ikiu/ ▪️
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

#تسبیحات

83


نیمه های شب در میان دشت یک جاده خاکی پیدا کردیم. مسیر آن را ادامه
دادیم۔ به یک منطقه نظامی رسیدیم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت .

چندین نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهایی هم در داخل مقر دیده میشد. ما نمیدانستیم در کجا هستیم. هیچ امیدی هم به زنده ماندن خودمان نداشتیم، برای همین تصمیم عجیبی گرفتیم!

بعد هم با تسبیح استخاره کردم و خوب آمد. ما هم شروع کردیم! با یاری خدا توانستیم با پرتاب نارنجک و شلیک گلوله، آن مقر نظامی را به هم بریزیم . وقتی رادار از کار افتاد، هر سه از آنجا دور شدیم.

ساعتی بعد دوباره به راهمان ادامه دادیم. نزدیک صبح محل امنی را پیدا کردیم و مشغول استراحت شدیم. کل روز را استراحت کردیم. باور کردنی نبود، آرامشی عجیبی داشتیم.

با تاریکتر شدن هوا به راهمان ادامه دادیم و با یاری خدا به نیروهای خودی رسیدیم .

ابراهیم ادامه داد: آنچه ما در این مدت دیدیم فقط عنایات خدا بود. تسبیحات حضرت زهرا (س) گره بسیاری از مشکلات ما را گشود. بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ایمان، از نیروهای ما میترسد. ما باید تا میتوانیم نبردهای نامنظم را گسترش دهیم تا جلوی حملات دشمن گرفته شود.

#ادامه_دارد.....



📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم

🆔 @entezar_ikiu 📡
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

#تسبیحات

82


ابراهیم ماجرای این سه روز را تعریف میکرد: با یک نفر بر رفته بودیم جلو، نمیدانستیم عراقی ها تا کجا آمده اند.
کنار یک تپه محاصره شدیم، نزدیک به یکصد عراقی از بالای تپه و از داخل دشت شلیک میکردند.

ما پنج نفر هم در کنار تپه در چاله ای سنگر گرفتیم و شلیک می کردیم. تا غروب مقاومت کردیم، با تاریک شدن هوا عراقی ها عقب نشینی کردند. دو نفر از همراهان ما که راه را بلد بودند شهید شدند.

از سنگر بیرون آمدیم، کسی آن اطراف نبود. به پشت تپه و میان درخت ها رفتیم . در آنجا پیکر شهدارا مخفی کردیم.

خسته و گرسنه بودیم. از مسیر غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خواندیم. بعد از نماز به دوستانم گفتم: برای رفع این گرفتاری ها با دقت تسبیحات حضرت زهرا (س) را بگوئید. بعد ادامه دادم: این تسبیحات را پیامبر، زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که ایشان گرفتار مشکلات و سختی های بسیار بودند.

بعد از تسبیحات به سنگر قبلی برگشتیم. خبری از عراقی ها نبود. مهمات ما هم کم بود. یکدفعه در کنار تپه چندین جنازه عراقی را دیدم. اسلحه و خشاب و نارنجک های آنها را برداشتیم. مقداری آذوقه هم پیدا کردیم و آماده حرکت شدیم. اما به کدام سمت!؟

هوا تاریک و در اطراف ما دشتی صاف بود. تسبیحی در دست داشتم و مرتب ذکر می گفتم. در میان دشمن، خستگی، شب تاریک و .... اما آرامش عجیبی داشتیم!

نیمه های شب در میان دشت یک جاده خاکی پیدا کردیم. مسیر آن را ادامه دادیم تا به یک منطقه نظامی رسیدیم که ....

#ادامه_دارد...



📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم

🆔 @entezar_ikiu 📡
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

#تسبیحات

81


دوازدهم مهر ۱۳۵۹ است. دو روز بود که ابراهیم مفقود شده!

برای گرفتن خبر به ستاد اسرای جنگی رفتم اما یی فایده بود. تا نیمه های شب بیدار و خیلی ناراحت بودم. من از صمیمی ترین دوستم هیچ خبری نداشتم .

بعد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. سکوت عجیبی در پادگان ابوذر حکم فرما بود. روی خاکهای محوطه نشستم. تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور می شد.

هوا هنوز روشن نشده بود. با صدایی درب پادگان باز شد و چند نفری وارد شدند .

ناخودآگاه به درب پادگان نگاه کردم. توی گرگ و میش هوا به چهره آنها خیره شدم. یکدفعه از جا پریدم!

خودش بود، یکی از آنها ابراهیم بود. دویدم و لحظاتی بعد درآغوش هم بودیم . خوشحالی آن لحظه قابل وصف نبود.

ساعتی بعد در جمع بچه ها نشستیم. ابراهیم ماجرای این سه روز را تعریف می کرد: .......

#ادامه_دارد...



📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم

🆔 @entezar_ikiu 📡