the atheist, as combatant, as revolutionary, is not one who denies God in his function of omnipotence, but one who affirms oneself as not serving any God.
خداناباور، بهعنوانِ یک مبارز، بهعنوانِ یک انقلابی، کسی نیست که خدا را از رویِ ناتوانیِ کارکردیاش انکار کند، بلکه کسی است که خود را چون کسی که به هیچ خدایی خدمت نمیکند آشکار کند.
An analy sis, in order to be effective, must not, at the stage of transference, depart from the law governing the recognition of unconscious desire. For desire to be recognized, three conditions must be fulfilled: (1) The analyst must bring into play first and foremost his own being rather than obedience to any technique. (2) He must refuse to yield to the analy sand's demands; this is the only way to set limits on the narcissistic omnipotence of the ego. (3) He must accord paramount importance to what is said; this is the only way give the patient real freedom-i.e., the consciousness of unhappiness that the exercise of freedom necessarily implies.
روانکاوی، برای آنکه واقعاً مؤثر باشد، نباید در مرحلۀ ترابرد از قانونِ حاکم بر بازشناسیِ آرزومندیِ ناآگاه منحرف شود. برای بازشناسیِ آرزومندی، تحقق سه شرط ضروری است:
۱. روانکاو باید، پیش و بیش از هر چیز، بهجای پیروی از هرگونه فنی، بودِ خود را وارد بازی کند.
۲. روانکاو نباید تسلیمِ تقاضای بیمار شود؛ این تنها راهِ اعمال محدودیت بر قدرتِ مطلقۀ اگویِ نرگسانه است.
۳. روانکاو باید اهمیت اصلی را به آنچه گفته میشود بدهد؛ این تنها راهِ اعطای آزادیِ واقعی به بیمار است، یعنی آگاهی از ناخوشنودیای که ناگزیر با تمرینِ آزادی همراه است.
mental health history is characterized by the continual introduction of flashy treatments, which are idealized for a short period of time and then abandoned for something shiny and new.
مشخصۀ تاریخِ سلامتِ روان، معرفیِ مداومِ درمانهایِ پُرزرقوبرقی است که برای مدتی کوتاه آرمانی انگاشته میشوند و سپس به نفع چیزی درخشانتر و نو کنار گذاشته میشوند.
This cure, which was instantaneous, impacted millions of people throughout the world at once. Specifically, in 1974, psychiatrists, by a narrow vote, decided that homosexuality should no longer be considered a mental illness (Shorter, 1997). Millions who had been afflicted with homosexuality were instantly cured.
یادمان باشد روانپزشکان مسئول بزرگترین درمان آنی در تاریخ بودهاند. این درمان که در یک آن انجام شد، بهیکباره بر میلیونها انسان در سراسر جهان اثر گذاشت. بهویژه در سال ۱۹۷۴، روانپزشکان با اختلاف رأیی اندک تصمیم گرفتند که همجنسگرایی دیگر نباید بهعنوان یک بیماری روانی در نظر گرفته شود (شورتر، ۱۹۹۷). میلیونها انسانی که به همجنسگرایی مبتلا بودند، در یک آن درمان شدند.
اگر «بنیادگرایانِ» امروزی صادقانه بر این باورند که راهشان را بهسویِ حقیقت یافتهاند، چرا این اندازه از سمتِ غیرمؤمنان احساسِ خطر میکنند؟ هرچه نباشد، وقتی یک بودایی با لذتپرستانِ غربی روبهرو میشود، نه تحریک میشود و نه نیاز دارد آنها را محکوم کند؛ او فقط سرش را بهنشانهٔ تأسف از جستوجویِ خودویرانگرانهٔ آنها برایِ خوشبختی تکان میدهد. اما شبهبنیادگرایان به زندگیِ گناهآلودِ غیرمؤمنان وسواس دارند، چرا که این گناهان بازتابی از وسوسههایِ خودشان است. برخلافِ کسانی که حقیقتاً ایمان دارند، شبهبنیادگرایان بهجایِ اینکه دلشان به حالِ کسانی که امیالِ خود را ارضاء میکنند بسوزد، به آنها حسادت میورزند. آنجا که راهبانِ تبتی تبت را «مرکزِ جهان و قلبِ تمدن» میدانند، تمدنِ اروپایی بهطورِ قطع خارج از مرکز قرار گرفته است. . . . در جوامعِ خودِ ما، تفاوتِ میانِ بنیادگرایانِ اصیل و بنیادگرایانِ منحرف این است که گروهِ اول (مانندِ آمیشهایِ آمریکایی) با همسایگانِ خود کنار میآیند، چرا که آنها نگرانِ دنیایِ خودشان هستند و نه آنچه که دیگران انجام میدهند. اما بنیادگرایانِ منحرف، برعکس، از احساساتِ دوسویهٔ خود رنج میبرند و بهطورِ همزمان هم از گناهکاران وحشت دارند و هم به آنها حسادت میورزند — ترکیبی ناپاک که آنها را بهسویِ اعمالِ خشونتآمیز سوق میدهد، چه بمبگذاریهایِ تروریستی باشد و چه حملاتِ بیرحمانه. 📝 اسلاوی ژیژک، منحرفهای بنیادگرا، ترجمهٔ حسین متقی
Lacan, wages an implacable war against humanism, scientism, and personalism. His theories are therefore essential to us. They make it possible to think of Freud in philosophical terms and to emerge from Politzer's blind alleys.
لکان جنگی بیامان علیه انسانباوری، علمزدگی، و شخصباوری به پیش میبرد. ازاینرو، نظریههای او برای ما ضروریاند، چرا که امکان تأمل فلسفی در اندیشه فروید را فراهم میآورند و راه خروج از بنبستهای پولیتزر* را نشان میدهند.
📝 لویی آلتوسر
*اشارتی است بر نقدهایِ ژرژ پولیتزر (Georges Politzer)، فیلسوف مارکسیست فرانسوی، بر روانکاوی ِفرویدی.
Why do you allow yourself to be little Lacan's work? It's a mistake or rather a sin that you shouldn't commit, and yet you do.You answer by talking about Lacan's character, but that's not the point. The point is his work and, over and above even that, that of which his work is the only existing proof. The point is the right of theory to exist in the field of analysis. ... Lacan's 'character,' his 'style,' and his eccentricities, together with all their consequences, including personal injuries all these are well worth the theory.
چرا به خود اجازه میدهید آثار لکان را کوچک بشمارید؟ این اشتباه است، یا بهتر بگویم، گناهی است که نباید مرتکب شوید، و با این حال چنین میکنید. شما در پاسخ خود از منشِ لکان میگویید، اما این نکتهٔ اصلی نیست. نکتهٔ اصلی خودِ آثار اوست و فراتر از آن، اینکه آثار او تنها حجتِ موجود است. مسئله حقِ وجودِ نظریه در حوزۀ روانکاوی است. ... «منشِ» لکان، «سبکِ» او و ویژگیهایِ غیرمعمولش، به همراه تمام پیامدهای آن، از جمله آسیبهای شخصی، همگی ارزش این نظریه را دارند.