@drshhs فلسفه را گِل آلود نکنیم؛ هرچند خسته و ناامید شده باشیم!
#قسمت_سوم#سید_حسین_حسینی ۵- مفهوم
تصور ذهنی مفهوم علم دینی، تصور مشکل و پیچیدهای نیست، هرچند وجود عینی آن به سادگی محقّق نمیشود و بسیار تودرتوست.
علم دینی را در سه طیف گسترده میتوان لحاظ کرد:
درطیف رویکردهای حداقلی که رقیقترین دیدگاهها به علم دینی است، به معنای علوم انسانی با رویکرد اسلامی یا علومی در ظلّ پارادایم دینی و اسلامی محسوب میشوند. این دیدگاه معتقد است میتوان از زاویۀ رویکردهای اسلامی یا حتی رویکردهای ایرانی، به علوم انسانی نگریست و در نتیجه، به دستاوردهای جدیدی رسید؛ همچنان که در پارادایم آمریکایی یا اروپایی یا آسیایی نیز میتوان به مسایل علوم انسانی نظاره کرد. بر این مبنا مدافعان این رویه معتقدند مصادیق علم دینی در سی سال گذشته ظهور و بروز کرده چرا که اکثر تلاشهای اندیشمندان مسلمان کشور در عرصۀ علوم انسانی که با رویکرد اسلامی و بر مبنای آموزههای دینی به مسایل علوم انسانی نظر کردهاند، مصداق علم دینیاند و در قالب هزاران مقاله و کتاب نمود یافته است.
طیف رویکردهای حداکثری به دنبال تأسیس علوم انسانی نوین (در برابر علوم انسانی مدرن) بر مبنای آموزههای اسلامی است، به نحوی که حجیّت و استناد این علوم با روش و مدلی مشخص اثبات شود. طبیعتاً در زاویۀ چنین دیدگاههایی ، هنوز علم دینی، مصداق عینی (بر خلاف طیف نخست) پیدا نکرده است.
اما در طیف سوم، یعنی رویکردهای میانه، علم دینی به معنای علم اجتماعی روشمندی است که متناسب با دین خواهد بود. (مقصود از علم اجتماعی در این دیدگاه صرفاً به معنای علوم اجتماعی نیست بلکه تعریف و هویّت اجتماعی علم مدّ نظر است).
پس مفهوم علم دینی، مفهومی پیچیده نیست که نتوان وجود ذهنی آن را تصور کرد، گرچه هنوز وجود عینی و مصداقی آن در دیدگاههای حداکثری و میانه، به ظهور نرسیده باشد.
با کمترین نگاه به مباحث علمشناسی فلسفی و پارادایمهای جدید معرفتی، روشن میشود که اندیشه و معرفت بشری مُنحاظ از محیط بیرونی خود نیست و نمیتوان بر دروازههای علم، دیوار بلندی کشید و به آن تقدّس موهومی داد که حتی از تأثیر دین هم بیرون شود؛ آن هم به حساب اینکه علم، علم است و ذات و ماهیت آن مصون از دخالت هر عنصر غیر خودی است.
حداقل آنکه پس از دیدگاههای افرادی مانند کوهن و فایرابند و لاکاتوش و فوکو و غیره، جایی برای این سِنخ سخنان در حوزۀ علوم انسانی وجود ندارد و در فلسفۀ علم جدید و معرفتشناسی علمی، ادعاهایی اینچنینی، سخنانی تبلیغاتی و غیر علمی محسوب میشوند.
نه تنها علم بدون پیشفرض معنا ندارد که حتی هر پرسشی مبتنی بر یک یا چند پیشفرض شکل میگیرد و هرآنچه در علم، طرح میشود، پاسخی به پرسشهای تنظیمی است. طبیعتاً علم، بدون پرسش نیست و سؤال، نقطۀ آغاز علوم خواهد بود. بدینسان وقتی پرسشها، مملو از پیشفرضها هستند، چگونه میتوان سایر مولفهها و اجزاء علم را تهی و خالی از عناصر دیگر دانست؟
هنگامی که توماس کوهن درکتاب ساختار انقلابهای علمی مفهوم پارادایم حاکم بر علوم را طرح کرد، از تأثیر مجموعۀ باورها و امور متافیزیکی نسبت به هستی، بر علم سخن راند و تردیدی نیست که در چنین فضای معرفتی، علم برای علم، تنها یک توصیۀ اخلاقی است. پارادایمها، مسیر حرکت علم را تعیین میکنند، مؤثر بر پیشفرضها و نظریههای علمیاند، نظام فکری و دیدگاه فلسفی را میسازند و بر این مبنا، مؤثر بر روششناسی علوماند چرا که به بیان باترفیلد، کلاه فکری درست میکنند. در یک چنین سامانۀ فکری، علم را خالص و عاری از غیر علم نمیتوان دانست؛ بگذریم از دیدگاههایی در فلسفۀ علم که حتی نظریه را بر مشاهده، مقدّم میدانند. بنابراین علم، به هر میزانی که تحت تأثیر و پذیرندۀ چنین زمینهها و بسترهای پیشاعلمی باشد، به همان میزان (چه ارادی یا غیر ارادی)، متّصف به این امور خواهد شد. کوهن میگفت علم، یک جریان تاریخی است و از پارادایمهای تاریخی قیاسناپذیر حرف میزد. بر این مبنا میتوان از پارادایمهای مثلاً آفریقایی و آسیایی و ایرانی و غیره هم سخن گفت.
بیتردید در چنین قلمرو وسیعی از دامنۀ پارادایمی، نمیتوان دین و پارادایمهای دینی را استثناء کرد و از این رو، علمِ متأثر یا علم در فراگردِ پارادایم دینی، میتواند متّصف به علم دینی شود؛ دقیقاً به همان دلیلی که میتوان علوم جدید را، علوم مدرن اومانیستی نامید چرا که به قول دکتر داوری در کتاب فلسفه در بحران، اگر اومانیسم غلبه نکرده بود، علوم جدید و مخصوصاً علوم اجتماعی بوجود نمیآمد.
ادامه دارد...